این اسلحه ناموس منه... خاطره از: دریادار حبیب الله سیاری در یک عملیات همروی کاروان، کشتی تحت حمایت همروی، موشک خورده بود و تعدادی از خدمه آن شهید و بقیه خود را به دریا انداخته بودند. به همراه خلبان معتمدی کیا، برای بازرسی از منطقه و نجات بازماندگان حادثه به سمت کشتی آسیب دیده رفتیم. ظاهرا هیچ کس در کشتی حضور نداشت، تنها ناواستوار براتی پشت تیربار دوشکا در بالای پل فرماندهی ایستاده بود. نردبان نجات را به طرف او انداختیم و از طریق بی سیم با او ارتباط برقرار کرده و خواستیم که بالا بیاید. در جواب ما گفت: ((نمی آیم.)) وقتی دلیلش را پرسیدیم، گفت: ((اول تیربار مرا بالا ببرید، بعد من هم می آیم، وگرنه هرگز بالا نخواهم آمد.)) با قرمز شدن وضعیت منطقه بدون اینکه کاری انجام دهیم، مجبور به ترک آنجا شدیم. وقتی وضعیت عادی شد، بار دیگر به سراغ براتی رفتیم و از او خواستیم که بالا بیاید؛ باز هم حرف قبلی اش را تکرار کرد و گفت: ((تا تیربار مرا بالا نکشید، نخواهم آمد. چه معنی دارد، تیربارمو جا بذارم و با شما بیام بوشهر؛ به من نمیگن خودش اومده، تیربارشو جا گذاشته، میدونم که به همین زودی شهید میشم، پس بذارید با تفنگم با هم باشیم، این اسلحه ناموس منه، من نمیتونم اونو تنها بذارم.)) در این گیر و دار بار دیگر وضعیت منطقه قرمز شد و ما مجبور به ترک آنجا شدیم. وقتی برای بار سوم به سراغ براتی رفتیم، مجبور شدیم با وجود وضعیت فوق العاده منطقه، اول تیربارش را بالا بیاوریم و سپس خودش را به داخل بالگرد هدایت کردیم. آن روز گذشت؛ اما گویی او بانگ رحیل و عروج به عالم بالا را شنیده بود و برای شهادت لحظه شماری می کرد. 15 روز بعد در یک عملیات دیگر همروی کاروان وقتی ناواستوار براتی روی یک یدک کش حضور داشت، با اصابت موشک رها شده ی دشمن به میان یدک کش، به همراه تعدادی از همرزمانش به شهادت رسید و هیچ اثری از آنها به دست نیامد. گرچه نشانی از پیکر مطهرشان پیدا نشد، اما نامشان برای همیشه بر جریده ی هشت سال دفاع مقدس این مرز و بوم ماندگار ماند... بن پایه: کتاب ((آب و آتش)) نشر آجا