بهار بود و بوی شامه نواز بهارنارج، تمامی شهر را پر کرده و خانواده عمادی، در روستای عمادآباد شهرستان مرودشت شیراز - که از کهن ترین شهرهای ایران است - انتظار فرزندی را می کشیدند که خداوند در چهاردهم اردیبهشت سال 1329 به آنها اهداء نمود. نام او را جعفر نهادند. کودکی را در مرودشت گذارند و دوران دبستان خود را در "دبستان کوروش" تنها دبستان شهرستان مرودشت سپری نمود و پس از آن وارد دبیرستان کوروش شد. روزها به تندی می گذشت و کودک بازیگوش سال های قبل اینک در کلاس یازدهم درحال تحصیل بود که خانواده راهی تهران شدند و جعفر نیز به همراه آنان مهاجرت کرد و سال آخر تحصیل را در تهران سپری نمود که در سال 1348 موفق به اخذ دیپلم گردید. ورود به نیروی هوایی لحظه انتخاب بزرگ فرا رسیده بود. او باید راه خود را برای آینده انتخاب می کرد. خلبانی شغلی بود که او همیشه آن را آرزو می کرد. پس در این راه درنگ نکرد و در همین سال وارد دانشکده هوایی نیروی هوایی شد. دوره آموزش های مقدماتی پرواز و زبان انگلیسی را در پادگان قلعه مرغی تهران با موفقیت به پایان رساند و برای سپری کردن دوره پیشرفته پرواز، همراه دیگر دانشجویان خلبانی، در تاریخ یکم آبان ماه سال 1348 به آمریکا اعزام شد و در پایگاه "لوریدو" در ایالت تگزاس شروع به یادگیری فنون پیشرفته خلبانی نمود. این ایام دوران بسیار دشوار و حساسی در زندگی جعفر بود. او باید با پشتکار و تلاش شبانه روزی سعی می کرد این دوره را با موفقیت کامل سپری کند. روزهای سخت آموزش رو به پایان بود و او خود را برای پروازهای نهایی خود آماده می کرد. سرانجام در تاریخ بیستم اسفند ماه سال 1350 موفق به اخذ گواهینامه خلبانی گردید و با درجه ستواندومی به ایران بازگشت. با توجه به نمراتی که کسب کرده بود به عنوان خلبان شکاری معرفی شد. انتخاب برای پرواز با هواپیمای اف 5 جعفر عمادی پس از چند روز به عنوان خلبان هواپیمای شکاری اف 5 انتخاب و برای طی دوره آموزشی این هواپیما عازم پایگاه هوایی دزفول شد. با پشتکار زیاد شروع به فراگیری فنون پرواز با هواپیمای اف 5 کرد. پس از مدتی موفق شد دوره پرواز با این جنگنده را با موفقیت به پایان رسانده و به عنوان خلبان، پروازهای خود را با این هواپیما آغاز نماید. بلافاصله پس از پایان آموزش به پایگاه شکاری همدان - که در آن زمان پایگاه هواپیمای اف 5 بود - منتقل و در گردان تاکتیکی این پایگاه مشغول به خدمت شد. مدت زمان زیادی از حضور جعفر در همدان نگذشته بود که جنگنده اف 4 در سطح وسیعی در نیروی هوایی بکار گرفته شده و نیروی هوایی نیاز داشت تعداد بیشتری خلبان بر روی این جنگنده داشته باشد؛ به دلیل همین موضوع تصمیم گرفته شد تعدادی از خلبانان جنگنده از روی هواپیماهای دیگر بر روی این جنگنده انتقال یابند. انتقال به هواپیمای اف 4 برای هدفی که میسر نشد به دلیل این نیاز و همچنین تمایل شخصی، جعفر یکی از این خلبانان بود. در آن زمان پایگاه های دزفول، بوشهر و همدان پایگاه های اف 5 و پایگاه های تهران و شیراز پایگاه های اف 4 بودند. یکی از دلایلی که عمادی دوست داشت با هواپیمای فانتوم پرواز کند، انتقال به زادگاهش همان شیراز بود که البته تا پایان خدمتش این مهم محقق نشد. بعد از اعلام آمادگی جعفر و تعداد دیگری، در سال 1351 به همراه تعدادی دیگر از خلبانان برای طی آموزش دوره پرواز با هواپیمای فانتوم عازم پایگاه هوایی مهرآباد تهران شد و پس از مدتی به عنوان خلبان اف 4 معرفی شد. با توجه به نیاز پایگاه هوایی مهرآباد، آنها در همین پایگاه ماندگار شدند. این روند تا سال 1353 ادامه یافت تا این که هواپیماهای اف 5 از پایگاه های هوایی همدان و بوشهر به پایگاه هوایی تبریز منتقل شدند و تعدادی از فانتوم های پایگاه های تهران و شیراز به پایگاه همدان و بوشهر منتقل شدند و این دو پایگاه رسما به عنوان پایگاه اف 4 شروع به فعالیت کردند. انتقال به همدان و شرکت در مانورهای مشترک نهایتا در سال 1353 با توجه به تغییر و تحول های رخ داده، جعفر به همراه تعدادی از خلبانان به پایگاه هوایی همدان منتقل شد و فصل جدیدی در زندگی اش شروع شد. آموزش های هوایی قطع نمی شد و او مرتب درحال تمرین های مختلف برای تسلط بیشتر بر روی جنگنده بود. یک سال بعد تمرینات مشترک نیروی هوایی ایران، ترکیه و پاکستان شروع شد که طی آن، خلبانان با طی مسافت طولانی از همدان به پاکستان و ترکیه پرواز کرده، مواضعی را در آن جا بمباران می کردند و بازمی گشتند. به همین دلیل روز به روز بر تجربیات او افزوده می شد. البته این مانورها مشترک بود و خلبانان این دو کشور نیز دقیقا همین عمل را تکرار می کردند. سال 1355 سال شیرین و تلخ سال 1355 با حوادثی شیرین و تلخ برای او در پیش است. در این سال او ابتدا موفق می شود به عنوان لیدر طبقه چهارم معرفی شود. لیدر طبقه چهارم به خلبانی عنوان می شد که می توانست از پایگاه خود، در بال یک هواپیمای دیگر به پرواز درآید و با طی مسافتی بین 100 تا 150 مایل در پایگاه دیگر فرود آید. در همین سال جعفر تصمیم می گیرد ازدواج کند که در تیرماه 1355 این اتفاق مبارک برای او می افتد که حاصل آن نیز دو دختر و یک پسر می باشد که دختران او هر دو ازدواج کرده اند و فرزند پسر نیز درحال حاضر دانشجوی کارشناسی ارشد رشته معماری دانشگاه صنعتی شریف می باشد. سال 1355 با همه موفیت ها برای او به خوبی به پایان نمی رسد. در تاریخ سی ام شهریور ماه سال 1355 یک فروند هواپیمای بونانزای نیروی هوایی به خلبانی "قاسم عمادی" جهت ماموریت هوایی به پرواز در می آید و به دلیل سانحه در اطراف شیراز سقوط می کند و قاسم عمادی به شهادت می رسد. حادثه تکان دهنده از دست دادن برادر، برای جعفر همچون شوکی بزرگ بود. او همچنان از این خاطره به عنوان بدترین خاطره زندگی خود یاد می کند. انتقال به بوشهر و بازگشت به همدان و انقلاب یک سال بعد یعنی در سال 1356 جعفر عمادی به عنوان مامور به پایگاه ششم شکاری بوشهر منتقل می شود که این ماموریت زیاد طولانی نیست و پس از چندین ماه دوباره به همدان بازمی گردد. زمستان سال 1357 است انقلاب در شرف پیروزی است. پایگاه های هوایی نیز از این قاعده مستثنی نیستند و در آن جا غوغایی بپاست و صحنه درگیری موافقین و مخالفین است؛ تا این که انقلاب به پیروزی می رسد. جعفر نیز همگام با دیگر خلبانان، به شکل گیری انقلاب اسلامی در پایگاه همدان کمک می کند. روزها به سرعت سپری می شوند. اوایل سال 1359 است. رژیم بعثی عراق حملات جنایتکارانه ای به شهرهای مرزی ما می کند و دوباره به خاک خود بازمی گردد. در همین ایام نیز سروان جعفر عمادی - که حالا به عنوان لیدر درجه سوم شناخته می شود - آماده دستور است تا با تمام قدرت جلوی تجاوزهای گاه و بیگاه عراق را بگیرد (لیدر درجه سوم یعنی خلبانی که می تواند در روز یا شب به عنوان فرمانده یک دسته دو یا چهار فروندی از پایگاه خودی به پرواز درآید و با هدایت دیگر جنگنده ها مواضعی را بمباران کرده و بازگردد). در همین اثنا ماجرای کودتای نوژه به وقوع می پیوندد که طی آن با نفوذ عناصر منافق به داخل پایگاه و بوجود آوردن جو، ضد انقلاب قصد کودتای نظامی را داشته که سرانجام این کودتا نیز خنثی می شود. هنوز همه در شوک کودتا بودند که کشور عراق و دولت بعثی صدام حمله متجاوزانه خود را به ایران آغاز می کند. حمله متجاوزانه عراق به ایران ساعت 2 بعدازظهر روز31 شهریور ماه سال 1359 بود که جعفر به همراه تنی چند از خلبانان در باشگاه غذاخوری پایگاه سوم شکاری بودند. ناگهان دیوار صوتی در پایگاه شکسته می شود. تمامی شیشه های سالن غذاخوری خورد می شوند و در پی آن صدای انفجارهای مهیبی همه جا را می لرزاند. جعفر سراسیمه به بیرون می دود که متوجه یک میگ 23 عراقی می شود که با سرعت کم بعد از بمباران، درحال دور زدن از روی خانه های سازمانی و دور شدن از منطقه است و در نهایت هم موفق به این کار می شود. بلافاصله تیم بررسی خسارات وارد صحنه می شود و متوجه می شوند که خوشبختانه به باند فرودگاه آسیبی نرسیده است و تنها ابتدای باند آسیب جزیی دیده که ساعاتی بعد آن نیز ترمیم می شود. البته برنامه ریزی عراقی ها خیلی دقیق بود ولی به دلیل این که خلبانان آنها مهارت بالایی نداشتند، نتوانستند خسارت زیادی به پایگاه های هوایی ایران وارد کنند. در پایگاه اعلام وضعیت اضطراری شد و همه خلبانان به پست فرماندهی فرا خوانده شدند. در کمتر از 2 ساعت از این حمله، طرح حمله ای تلافی جویانه پی ریزی می شود. دقایقی از ساعت 5 بعدازظهر گذشته که چهار فروند فانتوم مسلح تحت نام "گروه آلفارد" به پایگاه هوایی کوت حمله ور می شوند و آن جا را به سختی بمباران می کنند. عملیات کمان 99 و شرکت در آن طرح عملیات 140 فروندی کمان 99 نیز رسیده و همه خلبانان و فرماندهان مشغول کار بر روی این طرح بودند. نام جعفر نیز در لیست خلبانان این عملیات دیده می شد. روز یکم مهرماه سال 1359 برای نیروی هوایی ایران و پایگاه سوم شکاری همدان روز دیگری بود. بین 45 تا 50 فروند فانتوم مسلح از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدند تا مواضع از پیش تعیین شده را در خاک عراق بمباران کنند. ماموریت جعفر عمادی پایگاه "حبانیه" بود. این پایگاه در 70 مایلی غرب بغداد بود که او با موفقیت این مهم را انجام داده و باز می گردد. می خواهم با تو پرواز کنم ولی... یک هفته از شروع جنگ می گذشت. در این مدت جعفر روزانه با انجام پروازهای متعدد برون مرزی و گشت هوایی، درحال خدمت به این مرز و بوم بود. در اکثر این پروازها خلبان جوانی به نام "حدادی" به عنوان کابین عقب او را همراهی می کرد. روزی حدادی از او درخواست کرد که: - دوست دارم در تمامی پروازها با شما باشم. که عمادی در پاسخ به او گفت: - من مشکلی ندارم با فرمانده عملیات و نفر طراح صحبت کن تا شما را با من به پرواز بفرستند. روز بعد حدادی نزد عمادی می آید و می گوید: - امروز قرار است به یک عملیات برون مرزی برویم، عملیات موافقت کرده از فردا من با شما پرواز می کنم. به همین منظور یک فروند فانتوم مسلح به خلبانی سروان خلبان "حسین کریمی نیا" و کمک ستوان حدادی به قصد بمباران موضعی در خاک عراق، به پرواز در آمد. در آن زمان کریمی نیا به عنوان استاد خلبان در نیروی هوایی پرواز می کرد. مدت 2 ساعت از پرواز آنها می گذشت ولی آنان برنگشته بودند. جعفر که نگران حال آنها بود، به پست فرماندهی رفت و جویای حال آنها شد که متوجه شد هواپیمای آنها در خاک دشمن مورد هدف قرار گرفته و هر دو مجبور به خروج اضطراری شده و به اسارت درآمده اند. هر دوی این عزیزان بعد از تحمل رنج 10 سال اسارت به همراه دیگر آزادگان سرفراز در سال 1369 به میهن بازگشتند. شهر دزفول مورد هجوم و شکار تانک ها 45 روز از شروع جنگ تحمیلی می گذشت. دشمن بعثی با حمایت دول غربی، با هجومی گسترده قصد اشغال مناطق زیادی از کشور را داشت. در این زمان شهر دزفول آماج حملات توپخانه ای نیروهای عراقی بود. نیروی زمینی سخت درگیر با دشمن بود ولی به تنهایی قادر به مقابله با آنها نبود؛ به همین دلیل به نیروی هوایی ماموریت داده شد به کمک نیروهای زمینی بشتابند. دستور این بود که جنگنده بمب افکن های نیروی هوایی با پروازهای متعدد و بمباران مواضع دشمن، از پیشروی آنها جلوگیری کنند. این ماموریت توسط تعداد زیادی جنگنده از پایگاه سوم شکاری – که با توجه به نزدیکی به جبهه های نبرد نقش عمده ای در این قضیه داشت - انجام می پذیرد. جعفر نیز از این قاعده و این پروازها مستثنی نبود؛ زیرا با توجه به حجم سنگین پدافند دشمن، معمولا خلبانان باتجربه تر به این گونه ماموریت ها اعزام می شدند. در صبحگاه یکی از روزهای نیمه دوم آبان ماه سال 1359 یک فروند فانتوم مسلح به 6 تیر بمب 750 پوندی به خلبانی سروان خلبان جعفر عمادی و کابین عقب ستوان "باقر گردان" برای بمباران مواضع دشمن به پرواز درآمد. هدف آنها بمباران ستون تجهیزات و نفرات دشمن بود که اینک در پشت دروازه های شهر قرار داشتند. عمادی بعد از پرواز هواپیما را به سمت هدف در ارتفاع نسبتا کم به پرواز درمی آورد و لحظاتی بعد، از دور ستون دشمن را می بیند. جعفر بی درنگ ارتفاع را به حد متعادل می رساند و با نشانه گیری اولین تانک ستون، آن را هدف قرار می دهد. به همین منوال دومین و سومین تانک هدف قرار می گیرد. خدمه تانک های عراقی که انتظار نداشتند یک هواپیما برای زدن تانک های آنان اقدام کند، تانک خود را رها کرده و شروع به فرار می کنند. جمعا 6 تیر بمب توسط جعفر شلیک می شود که هر 6 تیر بر هدف می نشیند. عمادی سپس سرعت هواپیما را اضافه می کند و از روی ستون عبور می کند که متوجه تعداد زیادی نفرات پیاده می شود. تصمیم می گیرد تا آخرین فشنگ با آنها مقابله کند؛ پس سریع گردش کرده، ارتفاع را کم می کند و نواخت تیر توپ قدرتمند هواپیمای خود را روی حالت تند قرار می دهد و شروع به تیراندازی می کند. تیرهای مسلسل هواپیما شروع به شخم زدن دشمن بر روی زمین می کند. هواپیما هدف قرار می گیرد ناگهان هواپیما تکان شدیدی می خورد و به ناگاه از سرعتش کم می شود. جعفر نگاهی به جلوی کابین می کند و می بیند تمامی چراغ های قرمز رنگ هشداردهنده در جلوی چشمانش شروع به روشن و خاموش شدن می کنند. همزمان صدای بوق ممتد از کابین به گوش می رسد. همه چیز از وخامت اوضاع خبر می داد. جعفر با رد شدن از روی ستون، بلافاصله گردش کرده و از منطقه دور می شود. سرعت جنگنده به شدت کم شده بود. با رسیدن به منطقه امن جعفر شروع به وارسی هواپیما می کند که متوجه می شود موتور سمت چپ منهدم شده و از کار افتاده است. درنگ جایز نبود؛ چون هواپیمای او یکی از موتورهایش را از دست داده بود و هرلحظه امکان داشت با یکی از گشتی های هوایی دشمن روبه رو شود که در این حالت توان مقابله هوایی با آن را نداشت. پس بلافاصله به سمت پایگاه گردش کرد. با نزدیک شدن به پایگاه، با اعلام وضعیت به رادار درخواست آماده شدن پرسنل جهت جلوگیری از بروز آتش سوزی احتمالی در هواپیما را نمود. سرانجام چرخ های هواپیما باند را لمس نمود و هواپیما بدون مشکلی در انتهای باند متوقف شد. جعفر و خلبان کابین عقب بی درنگ از هواپیما پیاده می شوند و به پشت هواپیما می روند که مشاهده می کنند یک گلوله توپ 57 میلی متری به دهانه موتور سمت چپ برخورد کرده و ضمن از بین بردن آن، در بین دهانه گیر کرده و منفجر نشده است. چه بسا اگر این گلوله منفجر می شد - با توجه به ارتفاع کم جنگنده و سرعت بالای آن - هواپیما با زمین برخورد می کرد و حداقل اتفاقی که برای خلبانان می افتاد اسارت و آسیب شدید بدنی بود. بمباران ارتفاع پایین برای نجات گیلان غرب سه ماه از جنگ می گذشت و تازه روزهای آغازین چهارمین ماه جنگ شروع شده بود. شهر قهرمان گیلان غرب درحال سقوط بود. نیروهای بعثی از هوا و زمین به این شهر حمله ور شده بودند و آتش توپخانه آنها لحظه ای قطع نمی شد. نیروی زمینی شدیدا درگیر نبرد بود و از نیروی هوایی نیز درخواست شده بود به کمک نیروی زمینی بشتابد. شهر درحال سقوط بود و با اعلام درخواست کمک، بلافاصله طرح در پایگاه مطرح و خلبانان مشخص شدند. مقرر شد جنگنده بعد از عبور از گیلان غرب، جاده اصلی را دنبال کند و در نهایت تجمع نیروهای دشمن را در سمت چپ جاده بمباران نمایند. آنها درحال نبرد با نیروهای خودی بودند که از سمت راست جاده به دل آنها زده بودند. ساعت 5 بعد از ظهر یک فروند فانتوم مسلح به 6 تیر بمب 750 پوندی به خلبانی سروان جعفر عمادی از پایگاه سوم شکاری همدان به پرواز درآمد. هدف شهر گیلان غرب و بمباران مواضع دشمن بود. عمادی به محض پرواز ارتفاع خود را افزایش داد و به سمت کرمانشاه حرکت کرد. با رسیدن به نقطه گردش، ارتفاع را قدری کم نمود و به سمت هدف گردش کرد. با نزدیک شدن به هدف، رادار به عمادی تاکید می کند که در همین سمت ادامه دهد. چندین مایل جلوتر نیروهای دشمن در سمت چپ جاده مشخص هستند. لحظاتی بعد جعفر نیروی های دشمن را می بیند. مثل این که آنها آماده هر گونه حمله هوایی بودند؛ چون درحالی که هنوز لحظاتی مانده بود که فانتوم به بالای سر آنها برسد، اقدام به شلیک به سمت فانتوم نمودند. ورود به دایره پدافندی دشمن عمادی بر روی هدف رسید. حجم پدافند به قدری شدید بود که خلبانان گهگاه غیر ارادی از جای خود بلند می شدند و یا درحال گردش سر خود را پایین می گرفتند تا تیرهای ضدهوایی دشمن به آنها برخورد نکند. فرصت برای این که چندین بار بر روی هدف گردش کرد وجود ندارد و باید در همان مرحله اول کار را تمام کرد. جعفر با گردش موازی درست بر روی خط قرار گیری دشمن حرکت می کند و سمت چپ جاده را به صورت خطی بمباران می کند. شش تیر بمب به صورت دو تا دو تا پرتاب می شود و همگی به هدف برخورد می کنند. آتش پدافند به قدری شدید بود که بر روی آسمان مانند یک طاق و یا یک نیم دایره دیده می شد. انواع موشک ها به سمت فانتوم ایرانی شلیک می شد. عمادی از روی هدف رد می شود و کمی جلوتر گردش می کند تا خسارات وارده را بررسی کند و از منطقه دور شود. در این لحظه متوجه می شود کمی جلوتر از ستون تانک ها و تجهیزات عراقی، نیروهای پیاده آنها درحال پیشروی هستند. لحظه انتخاب فرا رسیده بود و او این انتخاب را به بهترین شکل انجام می دهد. عمادی و خلبان کابین عقب خطر را به جان می خرند و تصمیم می گیرند یک بار دیگر از روی ستون عبور کنند. با این تفاوت که این بار نواخت تیر توپ قدرتمند فانتوم روی حالت تند قرار می گیرد و به سمت نیروهای پیاده که به صورت خطی درحال پیشروی و نبرد با نیروهای ایرانی بودند، حرکت می کنند. شلیک بی امان و سراسیمه دشمن پدافند دشمن که متوجه هدف خلبانان ایرانی شده بودند، دیوانه وار به هر سمت و سوی شلیک می کردند. انواع موشک های زمین به هوا به سمت هواپیمای عمادی شلیک می شد ولی او بجز هدف به چیز دیگری فکر نمی کرد. با رسیدن فانتوم بر روی نیروهای پیاده، جعفر هر 640 تیر مسلسل هواپیمای خود را بر روی آنها خالی می کند که همین امر موجب انهدام و از هم گسیختگی نیروهای پیاده دشمن می شود، دیگر حتی جای کوچک ترین حرکتی باقی نمانده بود چون هواپیما دیگر هیچ مهماتی برای مقابله نداشت. با دور شدن از هدف عمادی به سمت پایگاه گردش می کند و به برج مراقبت پایگاه اعلام می کند که ماموریت انجام شده و در راه بازگشت هستند. در راه بازگشت جعفر به خلبان کابین عقب می گوید: من تعجب می کنم که چطور این همه تیر و موشک به سمت ما شلیک کردند ولی حتی یکی از آنها به ما برخورد نکرد. خدا یار آنان بود فقط خدا! لحظاتی بعد فانتوم عمادی به سلامت در پایگاه فرود می آید. خلبانان بعد از پیاده شدن نگاهی به هواپیما می اندازند و هر دو به این نتیجه می رسند که این هواپیما شکل عادی ندارد. هرچه فکر می کنند به نتیجه ای نمی رسند که چه تغییری کرده است. از پرسنل فنی کمک می گیرند که یکی از آنها می گوید: - جناب سروان ... باک بنزین سمت راست هواپیمات کجاست؟ جعفر نگاهی می اندازد و می بیند درست می گوید. باک نیست و حتی پایه نگه دارنده آن نیز شکسته شده و وجود ندارد. بررسی های اولیه انجام می شود و مشخص می گردد در هنگامی که آنها مشغول تیراندازی به سمت هدف بودند، یک تیر موشک زمین به هوا به سمت آنها شلیک شده است. موشک با باک سوخت اضافه برخورد کرده ولی چون سرعت هواپیما بالا بود و ارتفاع کم موشک باک و پایه نگهدارنده آن را را از زیر بال کنده و با خود برده است و چه بسا اگر این اتفاق نمی افتاد انفجار باک پر از سوخت در آن ارتفاع پایین اگر رخ می داد مرگ خلبانان حتمی بود. انتقال به پایگاه بندرعباس 2 سال از شروع جنگ می گذشت و روزها یکی پس از دیگری سپری می شدند. جعفر اینک به درجه سرگردی رسیده بود و کوله باری از تجربه جنگی را با خود به همراه داشت. اواخر سال 1361 نیروی هوایی اقدام به جابه جایی تعدادی از خلبانان بین پایگاه های شکاری نمود که طی همین برنامه، جعفر به پایگاه نهم شکاری بندرعباس انتقال یافت و به عنوان خلبان و افسر عملیات پایگاه نهم شکاری شروع به خدمت نمود. ولی این پایان کارنامه جنگی او نبود و تازه شروعی بود بر شکل گیری حرکتی که آن را تیرهای غیب می نامیدند. وظیفه عمادی و دیگر خلبانان مستقر در پایگاه نهم شکاری اسکورت کشتی های نفت کش، مقابله هوایی با جنگنده های دشمن که قصد بمباران اسکله های نفتی و یا زدن کشتی های نفت کش را داشتند و همچنین حفاظت از حریم هوایی آب های نیلگون خلیج فارس. ماموریت در قرارگاه رعد در کنار این ماموریت ها، با توجه به این که جعفر از خلبانان باتجربه نیروی هوایی بود، همواره در عملیات هایی که انجام می شد به عنوان مامور به پایگاه های مختلف نیروی هوایی از جمله بوشهر – همدان – دزفول و گه گاه تبریز اعزام می شد و در عملیات ها شرکت می جست. البته اکثر این ماموریت ها مربوط به پایگاه امیدیه بود. در این پایگاه از سوی سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی قرارگاهی به نام "رعد" تشکیل شده بود که خلبانان پایگاه های مختلف به صورت چهار تا هشت فروندی به آن جا می رفتند وطی مدت 15 تا 20 روز اقامت در آن جا، ماموریت هایی را علیه مواضع دشمن انجام می دادند که در همگی آنها احتمال بازگشت بسیار پایین بود و دوباره به پایگاه های خود باز می گشتند. اولین نفر برای پرواز (خلبان عادی تا جانشین پایگاه) در سال 1363 جعفر عمادی به عنوان فرمانده گردان عملیاتی پایگاه منصوب شد و یک سال در این سمت باقی ماند. سپس در اواخر سال 1364 به عنوان معاون عملیات پایگاه منصوب شد. با انتصاب تیمسار کاکاوند به سمت فرماندهی پایگاه نهم شکاری در اواخرسال 1365 عمادی با درجه سرهنگی به عنوان جانشین پایگاه نهم شکاری منصوب شد. در تمام این مدت پروازهای جنگی عمادی هرگز قطع نمی شد و او همواره در پروازهای عملیاتی حضور داشت. روش کار او بسیار جالب بود، با این که معاون عملیات پایگاه و بعد از آن جانشین پایگاه شده بود، ولی وقتی قرار بود فرمیشنی برای عملیات های مهم برون مرزی و یا عملیاتی که در آن احتمال بازگشت کم بود انتخاب کند، همواره نام خود را به عنوان اولین نفر در لیست پروازی می نوشت و همین موضوع باعث می شد که خلبانان با دیدن نام جانشین پایگاه برروی برد پروازی، دلگرم باشند که فرماندهان آنها نیز در جنگ از آنها مستثنی نیستند. اسکله نفتی باید هدف قرار گیرد نیمه دوم سال 1365 بود. دولت عراق که حمایت اکثر کشورهای غربی از جمله آمریکا، انگلستان، فرانسه، آلمان، شوروی و ... را به همراه داشت، با بکارگیری هواپیماهای سوپراتاندارد، میراژهای ال کیو 5 و بالگرد های سوپر فرلون که همگی مجهز به موشک های ضد کشتی اگزوست بودند، مرتب به کشتی های نفت کش ایرانی حمله می کرد و علیرغم حمایت های شبانه روزی جنگنده های اف 4 و اف 14 از این کشتی ها، ولی به دلیل حجم بالای تسلیحات بکار گرفته شده توسط عراق از یک سو و تحریم همه جانبه ایران آنها توانسته بودند صادرات نفتی ایران را مختل کنند و برای این مشکل باید چاره ای اندیشیده می شد. در یکی از همین روزها تلفن معاون عملیات پایگاه به صدا درآمد که عمادی گوشی برداشت. آن طرف خط شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی بود که از قرارگاه رعد تماس می گرفت. شهید بابایی ضمن تشریح شرایط بحرانی حال حاضر برای عمادی، به او تاکید کرد باید یک حمله سنگین به یکی از اسکله های نفتی عراق انجام شود تا هم پاسخی باشد بر حملات آنها به کشتی ها نفت کش و هم با این کار صادرات نفت از این کشور مختل شود و به جعفر تاکید که که خلبانی که به عنوان لیدر دسته انتخاب می کند دارای ساعات پرواز جنگی بالا، تجارب زیاد و با مهارت بالا باشد که عمادی به شوخی به شهید بابایی می گوید: - فقط اسمش رو نگفتید که من کمکتون می کنم "جعفر عمادی" باشه. شهید بابایی تبسمی می کند و می گوید: - هر طور خودت صلاح می دانی. ناو آمریکایی اخطار برگشت به پایگاه می داد بلافاصله مقدمات پرواز آماده می شود و ضمن آماده سازی طرح و نقشه های پروازی، خلبانان نیز انتخاب می شوند. مقرر می شود دو فروند فانتوم هرکدام مسلح به 6 تیر موشک هوا به زمین تلویزیونی ماوریک، به اسکله نفتی عراق حمله کنند. به دلیل حساسیت بالای ماموریت و طی مسافت بالا با سرعت زیاد بر روی آب تا رسیدن به هدف، عمادی خود تصمیم گرفت به عنوان لیدر دسته پرواز کند. ساعاتی بعد خلبانان بعد از توجیهات قبل از پرواز و ذکر نکات مهم توسط عمادی، به اتاق تجهیزات رفته و ضمن تحویل گرفتن چتر و کلاه به سمت جنگنده ها حرکت کردند. دقایقی بعد دو فروند فانتوم به فرماندهی سرهنگ جعفر عمادی و کمک سروان مهدی شقایق و فانتوم دیگر به خلبانی سرگرد مهدی نژاد به پرواز درآمدند. فانتوم ها بلافاصله به سمت آب گردش کردند تا ادامه مسیر دهند که ناگهان عمادی از رادیوی هواپیما پیامی دریافت کرد به این مضمون که: - هواپیمای فانتوم با شماره ... با ارتفاع، سرعت و سمت ... هدف و ماموریت شما چیست ؟ این پیام از روی ناو هواپیمابر آمریکا مخابره می شد. عمادی سخت به فکر فرو می رود که آنها چطور این اطلاعات را دارند؟ ولی توجهی نمی کند و به مسیر ادامه می دهد که با تکرار چند باره پیام، عمادی به دو دلیل تصمیم به پاسخ می گیرد. اول این که ناو آمریکایی روی خط بین المللی با آنها صحبت می کرد و احتمال لو رفتن عملیات می رفت و دوم این که به دلیل پرواز در ارتفاع کم روی سطح آب، خلبانان باید با تمرکز زیاد پرواز کنند که تکرار این پیام باعث عدم تمرکز آنها می شد. عمادی تصمیم می گیرد پاسخ دهد و عنوان می کند: (just low level navigation ) یعنی برای تمرین پرواز ارتفاع پایین روی سطح آب می رویم. از این لحظه به بعد دیگر پیام تکرار نشد، دقایقی بعد با علامت عمادی هر دو جنگنده ارتفاع خود را تا حد ممکن کم کردند و با سرعت به سمت هدف پیش رفتند. اسکله نفتی در آتش عظیم دقایقی بعد اسکله های نفتی عراق پدیدار شدند. عمادی با اشاره اعلام حمله نمود و خلبانان کمی اوج گرفته و شروع به شلیک موشک کردند. پدافند عراق که اصلا متوجه نزدیک شدن فانتوم ها نشده بود، بی هدف و دیوانه وار به هر سمتی شلیک می کرد و در کنار آن موشک های کوتاه برد خود را نیز بی هدف شلیک می کرد. عمادی و دیگر خلبانان با توجه به تجارب قبلی، ترسی نداشتند و به خوبی با مانورهای بجا تمامی این موانع را پشت سر گذاشتند. تمامی موشک ها به هدف برخورد کرده بودند. اسکله نفتی به شدت می سوخت و می توان گفت این اسکله تقریبا منهدم شده بود و دود ناشی حاصل از سوختن آن تا کیلومترها دیده می شد. فانتوم ها بلافاصله گردش کردند و برای این که توسط هواپیماهای رهگیر دشمن شناسایی نشوند، مجددا ارتفاع را کم کرده و با سرعت به سمت پایگاه حرکت کردند. با نزدیک شدن به محل ناو هواپیمابر آمریکایی، رادار ناو با عصبانیت و شبیه به دهن کجی جمله عمادی را در ابتدای پرواز تکرار می کرد: Justt loow levell navigation " تمرین برروی آب با ارتفاع پایین هان ! " که عمادی رادیوی هواپیمای خود را بسته و به مسیر ادامه می دهد و لحظاتی بعد هر دو جنگنده به سلامت به پایگاه رسیدند. حجم آتش به قدری زیاد بود که عراق هرگز نتوانست آن را انکار کند و مجری رادیوی عراق درحالی که بسیار خشمگین هم بود خبر این حمله را رسما اعلام کرد. پروازی که شاید بی بازگشت بود 29 فرودین ماه سال 1367 درست در روز اول ماه مبارک رمضان، حماسه جاویدان ناوچه های سهند و سبلان به وقوع پیوست و ناوهای آمریکایی در حرکتی ناجوانمردانه درحالی که ایران با آنها درحال جنگ نبود، به این دو ناوچه حمله کرد و پرسنل این دوناوچه در این ماه مبارک به مولای خود علی (ع) پیوستند. به دلیل قرار گیری این دو ناوچه در تنگه خلیج فارس، مردم به راحتی می توانستند آنها را مشاهده کنند که همین باعث تضعیف روحیه آنان شده بود و باعث این شده بود که مردم خیلی آشفته باشند. در همین زمان به پایگاه بندرعباس دستوری ارسال شد که باید پروازی عملیاتی در منطقه انجام شود که با توجه به حساسیت موضوع خود عمادی تصمیم گرفت این کار را انجام دهد. به دلیل کمبود وقت عمادی با جناب شقایق تماس گرفت که از منزل مستقیم به سمت آشیانه هواپیما بیاید که تا هوا تاریک نشده پرواز نمایند. فرصت برای بریفینگ قبل از پرواز هم نبود و بلافاصله یک فروند فانتوم مسلح به موشک های تلویزیونی به خلبانی سرهنگ جعفر عمادی و کمک جناب شقایق به پرواز درآمد. قبل از بلند شدن فردی که سمت ها و جهت ها را به خلبانان اعلام می کرد، به عمادی تاکید می کرد که از سمت که او می گوید به سمت هدف برود و سرعت و ارتفاع را نیز به عمادی اعلام کرد. با به پرواز درآمدن جنگنده، عمادی به یاد دفعه قبل افتاد که ناو همه اطلاعات آنها را داشت ولی توجهی به آن نکرد و به مسیر ادامه داد و به دلیل این که اگر می خواست از مسیری که به او داده شده پرواز کند به تاریکی می خورد و عملا موشک هایش کاربردی نداشت، مسیر مستقیم را در پیش گرفت و به هدف رسید. همه چیز آرام بود. رادارهای ناو آمریکایی نیز خاموش بودند. عمادی شروع به گشت زنی نمود و منتظر فرمان بعدی بود که با تاریک شدن هوا رادار به او اعلام کرد ماموریت با موفقیت انجام شده و ناو آمریکایی غافل گیر شده است به پایگاه مراجعت کنید. این ماموریت نشان داد که نیروی هوایی هنوز زنده است و روی پای خود ایستاده و از هیچ دشمنی که قصد تجاوز به آب و خاک ایران را داشته باشد نمی هراسد. فردای آن روز آنها متوجه شدند که ناو آمریکایی می دانسته که هواپیمای ایرانی چه موشکی را حمل می کند ولی در آن نقطه منتظر آنها نبوده و به دلیل این که هوا تاریک شده بود آنها می دانستند که موشک های فانتوم دیگر کاربردی ندارد. تکرار یک واقعیت (خلبان بیرون پرید بکشیدش) چندی بعد دوباره این اتفاق روی داد دو هواپیمای فانتوم مسلح به قصد گشت هوایی به پرواز در می آیند که خلبان یکی از این فانتوم ها مرحوم داریوش خاک نگار بود. قبل از پرواز همان فرد به ایشان نیز سمت و ارتفاع و جهت داده شده و تاکید کرد از این جهت برود، با پرواز فانتوم ها به محض این که فانتوم مرحوم خاک نگار از پشت جزیره کیش دور زده و به عمق آب های نیلگون خلیج فارس می رود، از روبرو توسط ناو آمریکایی به سمت او موشک شلیک می شود. خاک نگار بلافاصله گردش می کند ولی موشک به قسمت انتهایی هواپیما برخورد می کند و سکان را از بین می برد. هواپیمای همراه در رادیو می شنود که آمریکایی ها در رادیو می گویند خلبان این هواپیما داریوش خاک نگار است او از بهترین خلبانان ایرانی است هر وقت اجکت کرد او را گرفته و بلافاصله به قتل برسانید. دستگیری جاسوس داریوش خاک نگار که از خلبانان باتجربه نیروی هوایی بود، هواپیمایی که فاقد سکان بود و عملا احتمال پرواز آن صفر می باشد بر روی باند فرودگاه کیش بر زمین نشاند و خود و کمکش به سلامت از جنگنده خارج شدند. بعد از این اتفاقات تحقیقات گسترده در پایگاه انجام شد و در نهایت ثابت شد آن فرد مذکور اطلاعات و حتی نام خلبان را به آمریکایی ها می داده تا آنها او را ضمن شناسایی مورد هدف قرار دهند و چه بسا اگر جعفر در آن پرواز تغییر سمت نداده بود او نیز مورد هدف قرار می گرفت. نکته قابل توجه در این ماجرا این بود که آمریکایی ها در منطقه خلیج فارس و اطراف آن دارای همه گونه امکانات نظامی از جمله پایگاه های نظامی، ناوهای هواپیمابر، هواپیماهای رهگیر و شناسایی، هواپیماهای آواکس بودند ولی بازهم به این امکانات اکتفا نکرده و با به خدمت گرفتن نفرات خود فروخته ای که در نقاط حساس مشغول به کار و تصمیم گیری بودند، از آنها می خواستند که منطقه عملیات، نحوه اجرای آن، نوع ورود به منطقه (ارتفاع، سمت و سرعت) و حتی نوع جنگنده را به آنها اطلاع دهند که متاسفانه از این طریق در طول جنگ ضربات جبران ناپذیری به نیروی هوایی وارد آمد. انتصاب به سمت فرماندهی پایگاه روزهای پرفراز و نشیب جنگ سرانجام به پایان رسید ولی عمادی همچنان در بندرعباس ماندگار شد. تا این که در سال 1368 طی حکمی از سوی فرماندهی نیروی هوایی، به سمت فرماندهی پایگاه نهم شکاری بندرعباس منصوب شد و تا سال 1374 در این سمت باقی ماند. در طی این مدت او خدمات ارزنده ای را به پرسنل این پایگاه نمود، درب اتاق او همیشه بر روی همه پرسنل باز بود و هر کس مشکلی داشت به راحتی می توانست با او در میان بگذارد. در سال 1371 مانور سراسری نیروی هوایی در پایگاه بندرعباس برگزار شد، که این پایگاه پذیرای فرماندهان عالی رتبه ارتش و انواع جنگنده های نیروی هوای بود و سرتیپ خلبان جعفر عمادی خدمات ارزنده ای در این مانور انجام داد و باردیگر لیاقت و شایستگی خود را به همگان اثبات نمود. انتصاب به سمت فرماندهی اطلاعات و شناسایی نیروی هوایی در سال 1374 امیر سرتیپ حبیب بقایی فرمانده وقت نیروی هوایی، ضمن تقدیر از خدمات شبانه روزی عمادی در پایگاه بندر عباس، طی حکمی او را به سمت فرمانده اطلاعات و شناسایی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب نمود و عمادی بعد از نزدیک به 14 سال اقامت در بندر عباس به تهران منتقل شد و تا زمان بازنشستگی در سال 1379 به همین عنوان در نیروی هوایی مشغول بکار بود. در سال 1379 سرتیپ خلبان جعفر عمادی با کوله باری از تجارب و خدمات ارزنده ای که به نیروی هوایی کرده بود به درجه بازنشستگی نایل آمد. او در طی دوران جنگ بیش از 80 سورتی پرواز برون مرزی و 2800 ساعت پرواز جنگی را در کارنامه خود دارد. استراحت و فعالیت در موسسه باقیات الصالحات بعد از بازنشستگی جعفر که بعد از سال ها خدمت و شرکت در جنگ احساس می نمود نیاز به آرامش دارد و نزدیک به یک سال وقت خود را به استراحت و مسافرت سپری نمود که سرانجام به این نتیجه رسید که نمی تواند بدین شکل ادامه بدهد و تصمیم گرفت شغلی را برای خود برگزیند. در اواخر سال 1380 او وارد موسسه باقیات الصالحات شد و تا اوایل سال 1386 نیز در آن جا خدمت نمود که به دلیل ناراحتی از ناحیه چشم مجبور به عمل جراحی شد و پس از آن به دستور پزشک فعلا در حال استراحت می باشد. کانون خلبانان ایران در اوایل سال 1386 او به همراه امیران خرم، ضرابی، غفاری، عتیقه چی، تصمیم به راه اندازی و تاسیس کانون خلبانان ایران نمودند تا محلی باشد برای جمع شدن همکاران و دوستان قدیمی در کنار هم که علاوه بر تجدید دیدار بستری فراهم شود که آن دسته از خلبانان و یا فرزندان خلبان که به دنبال شغلی می گردند بتوانند از طریق این کانون برای مشکل خود اقدام نمایند. جعفر عمادی در آستانه 58 سالگی با تجربیات گرانبهایی که از جنگ بدست آورده بسیار خشنود است که توانسته به عنوان یک سرباز وطن به ایران و ایرانی خدمت نماید و درحال حاضر در کنار فرزندان و نوه های خود مشغول زندگی بعد از دوران بازنشستگی است.