خاطره ای از سرتیپ خلبان سیروس باهری     یکی از مهمترین راه های فلج کردن اقتصاد عراق در جنگ زدن پالایشگاه های دشمن بود راه جنوب برای صادرات نفت عملا با حضور پررنگ نیروی دریایی و هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران مسدود شده بود و عراق می بایست از راه ترکیه و یا سوریه نفت خود را صادر می نمود به همین دلیل زدن پالایشگاه های دشمن امری حیاتی و احتناب ناپذیر بود در این زمان یکی از وظایف اصلی نیروی هوایی بمباران پالایشگاه ها و نیروگاه های دشمن بود به خاطر دارم که اوایل مرداد ما سال 1360 بود که به واسطه نزدیکی پایگاه سوم شکاری به مرز و همچنین عمقی بودن هدف برنامه حمله به یکی از پالایشگاه های دشمن به پایگاه ما محول شد . هدف پالایشگاه الدوره هدف مشخص بود ما باید پالایشگاه الدوره بغداد را بمباران می کردیم ولی نام من در برنامه پروازی قرار نداشت خدمت معاون عملیات وقت پایگاه رفتم و اصرار کردم که من نیز در دسته پروازی قرار بگیریم چون کمتر از یکسال قبل در یک تجربه موفق آنجا را بمباران کرده بودم ایشان نیز چون اصرار من را دید قبول کرد و قرار شد من نیز در دسته پروازی قرار بگیرم طراحان سخت مشغول بررسی نقشه ها و انتخاب مسری امن و ایمن برای رسیدن به پالایشگاه بودند یکی از مهمترین خطراتی که در این ماموریت ما راه تهدید می کرد وجود پایگاه هوایی الرشید در نزدیکی پالایشگاه بود همچنین طبق اطلاعاتی که بدست آمده بود       می دانستیم که در اطراف پالایشگاه پدافند قدرتمندی وجود دارد و عبور از آن باید با برنامه ریزی قبلی انجام می گرفت بعد از طراحی تصمیم بر این شد که این پالایشگاه با هجوم چهار فروند هواپیمای فانتوم بمباران شود البته هواپیمای چهارم به صورت رزرو با لب مرز می آمد و اگر مشکلی برای یکی از فانتومها به وجود می آمد او جایگزین می شد خلبانان انتخاب شدند و من نیز بعنوان خلبان هواپیمای شماره 3 انتخاب شدم زمان عملیات نیز فردا صبح یعنی 11 مرداد ماه انتخاب شد . به سوی تانکر پرواز کردیم همگی خلبانان قبل از اذان صبح در پست فرماندهی پایگاه حاضر شوند کار توجیهات قبل از پرواز انجام پذیرفت و لیدر دسته بخوبی خلبانان را توجیه نمود ایشان عنوان نمود که با هواپیمای سوخت رسان نیز هماهنگی لازم انجام شده است و هیچ مشکلی از این حیث نیز وجود ندارد با پایان بریفینگ نماز صبح را خواندیم هوا هنوز گرگ و میش بود که چهار فروند فانتوم مسلح در ابتدای باند قرار گرفتیم و با افزایش قدرت موتور در ساعت ابتدایی روز یازدهم مرداد ماه سال 1360 در دل آسمان جای گرفتیم . بلافاصله بعد از پرواز با افزایش ارتفاع و عبور مناطق کوهستانی به جنوب ایلام که نقطه ملاقات ما با تانکر سوخت رسان بود رسیدیم هواپیمای اسکورت نیز در منطقه حضور داشت هر چهار فورند سوخت گیری نمودیم و با کاهش ارتفاع به سمت مرز حرکت کردیم هواپیماتی چهارم با نزدیک شدن به مرز از ما جدا شد و سه فروند دیگر با حداقل ارتفاع وارد خاک دشمن شدیم مقرر بود که تانکر سوخت رسان نیز تا زمان بازگشت ما در محل حضور داشته باشد . گلوله از هر طرف می آمد با ورود به خاک عراق بدون هیچ مشکلی به مسیر ادامه می دادیم ولی می دانستم که باید از جنوب پایگاه الرشید عبور نمائیم و احتمالا از همین نقطه مشکلات ما نیز شروع می شد حدسم درست بود با عبور از جنوب پایگاه و نزدیک شدن به رینگ پدافندی پلایشگاه آنها شروع به آتش نمودند . شماره یک مقداری گردش خارج از برنامه انجام داد که به ایشان گفتم از مسیر خارج شده ای که ایشان پاسخ داد     می دانم به واسطه شلیک بی امان پدافند شماره 2 نیز مقداری عقب افتاده بود و من در جایگاه او قرار گرفته بودم . از قبل مطالعه زیادی روی عکسهای هوایی منطقه انجام داده بودیم و به خوبی به منطقه آشنا بودم و می دانستم کدام ناحیه آسیب پذیرتر است برای زدن هدف مجبور بودیم با ارتفاعی کم از روی پدافند عبور نمائیم شماره یک بمبهای خود را روی هدف خالی نمود و با گردشی سریع خود را از مهلکه دور نمود هواپیمایم هدف قرار گفت نوبت من بود با شیرجه ای مناسب هدف را به شدت بمباران نمودم ولی اتفاقی که احتمالش را می دادم رخ داد با گردش روی هدف پدافند دشمن موفق شد هواپیمای مرا هدف قرار دهد برای یک لحظه هواپیما تکان شدیدی خورد و رادار هواپیما از کا افتاد تکانهای شدیدی در هواپیما ایجاد شده بود متوجه شدم تمامی باکهای داخلی هواپیما سوراخ شده است چاره نداشتم سریع به طرف مرز خودمان گردش کردم به هیچ عنوان قصد اجکت نداشتم مقداری ارتفاع گرفتم و سرعت هواپیما را نیز کم کردم چون این تنها راهی بود که من احتمال داشت به مرز برسم در همین حین هواپیمای شماره 2 که از من عقب تر بود با سرعت از کنارم گذشت و از کندی من تعجب نمود سوال کرد که در پاسخ علت را توضیح دادم . بنزین هواپیما رفته رفته کم می شد شدت ریزش بنزین به صورتی بود که به چشم ریختن بنزین از بالهای هواپیما را می دیدم . این درحالی بود که هنوز در عمق خاک دشمن قرار داشتم . امیدوارانه ادامه می دادم و زیر لب دعا می کردم که به مرز برسم نکته جالب در این پرواز این بود که خلبان کابین عقب تازه آموزشهای خود را به پایان رسانده بود و این اولین ماموریت جنگی ایشان بود به همین دلیل خیلی سعی می کردم که متوجه شرایط بد هواپیما نشود . بالاخره از مرز عبور کردم شرایط بسیار بحرانی بود هر آن احتمال داشت که مورد تعقیب گشتی ها دشمن قرار بگیریم که در این صورت با توجه به ارتفاع زیاد و سرعت کمی که داشتم به راحتی هدف قرار می گرفتم . نمی دانم چه شد بدون شک لطف خداوند شامل حال ما شده بود که بدون هیچ مشکلی از مرز عبور کردم صدها بار خداوند را شکر نمودم ولی هنوز با خودم درگیر بودم سوخت هواپیما به حداقل خود رسیده بود و هرآن احتمال داشت موتور هواپیما خاموش شود در همین افکار بود که صدایی مرا به خود آورد: هواپیمای جنگنده من سوخت رسان هستم کمی بالاتر را نگاه کن مرا می بینی . تا سرم را بلند کردم تانکر را دیدم نگاهی به درجه بنزین انداختم فکر نمی کردم که این مقدار سوخت حتی کفاف آنرا بدهد که با تانکر برسیم ولی به لطف خداوند به تانکر رسیدم و شرع به سوختگیری نمودم .هواپیما مثل آبکش شده بود در همین هنگام هواپیمای شماره یک و دو نیز به محل رسیدند با پر شدن باکها هواپیمای شماره یک گفت از چهار طراف هواپیمایت بنزین بیرون می ریزد مثل آبکش شده است . بهتر است در نزدیکترین پایگاه به زمین بنشینی چون احتمال دارد تا به همدان برسی با مشکل برخورد نمایی . از تانکر جدا شدم که دو فروند دیگر سوخت گیری کردند سپس مجددا به تانکر چسبدیم تا به نزدیکترین پایگاه رسیدیم با اعلام من در پایگاه اعلام وضعیت اضطراری شد و در نهایت با هر زحمتی که بود فرود آمدم اتفاقا در همان روز فرمانده وقت نیروی هوایی در آنجا حضور داشت ایشان شخصا به پای هواپیما آمدند و من همانجا قول زیارت حضرت امام (ره) را از ایشان گرفتم . یک هفته بعد نیز به دیدار ایشان رفتم و با آن رهبر پرشکوه و با ابهت دیدار نمودم .