مشروح گفتگو با امیر خلبان اسماعیل امیدی را در ادامه می‌خوانیم؛

امیدی: می‌دانید که در نیروی هوایی چند تا فِری داریم.

* بله. فریدون صمدی...

فریدون علی‌مازندرانی، فریدون ذوالفقاری و...

* ظاهراً معلم‌خلبان‌شدن محمود اسکندری به یکی از همین فِری‌ها برمی‌گردد؛ استادش فریدون صمدی.

آن موقع جناب‌صمدی فرمانده گردان بوده است. یک‌روز با محمود پرواز داشته و پس از پایان پرواز، وقتی کارها و هماهنگی‌ها تمام می‌شود، محمود را به دفترش احضار می‌کند. می‌گوید «محمود می‌خواهم معلمت کنم.» محمود می‌گوید «قربان از من قدیمی‌تر و ارشدتر زیاد هستند.» وقتی ماجرا را برای من تعریف می‌کرد، گفت اول فکر کرده صمدی می‌خواهد مسخره‌اش کند. به‌همین‌خاطر فوری گفته قربان از من قدیمی‌تر هم هست.

* پاسخ آقای صمدی چه بوده؟

جناب‌صمدی هم می‌گوید «تو تشخیص می‌دهی یا من؟» که محمود می‌گوید «خب معلوم است! شما تشخیص می‌دهید.» و صمدی می‌گوید «خب پس! می‌خواهم معلمت کنم! راضی هستی؟» محمود هم می‌گوید «چرا که نه؟ از خدایم است.» صمدی به او می‌گوید «اما باید به من یک‌قول بدهی! پروازت خیلی خوب است اما باید قول بدهی که اطلاعات و تجربه‌ات در حد یک معلم بشود. قول می‌دهی؟» محمود هم قول می‌دهد.

بعد صمدی بلند می‌شود و دستش را دراز می‌کند و با محمود دست می‌دهد که از او قول بگیرد.

* یعنی اسکندری قرار بود قول بدهد که...

یعنی در درس‌خواندن و کسب اطلاعات جدی باشد. محمود گفت دیدم به صمدی قول داده‌ام و نمی‌توانم زیرش بزنم. صمدی به او گفته بود «از فردا پروازهای معلمی‌ات شروع می‌شود. ولی چراغ خاموش! نمی‌خواهم هیچ‌کس بداند تو داری رایدهای معلمی را می‌گذرانی!» محمود هم می‌گوید باشد و از دفتر صمدی بیرون می‌آید.

محمود گفت از آن روز نشستم پای کتاب دَش‌وان و خواندن کتاب‌های مربوط به پرواز که به قولم وفا کنم.

* پس به قولش وفا کرد.

بله. پروازهای معلمی هم شروع شد و محمود همه را پرید تا رسید به رایدِ چک.

* پرواز نهایی که بعدش معلم شود.

آقای صمدی محمود را صدا می‌کند و می‌گوید «محمود فردا برایت پرواز چک گذاشته‌ام با معاون عملیاتی پایگاه.» فکر می‌کنم معاون عملیاتی، جناب‌شهلایی بوده است.

* اسم کوچکش را به خاطر دارید؟

ما دو شهلایی در نیروی هوایی داریم. یکی خلبان F4 و هم‌دوره ما بود و یک‌شهلایی دیگر که خیلی قدیمی‌تر از ما بود. [فکر می‌کند] ای‌بابا! اسم کوچکش یادم نمی‌آید.

از آن‌طرف هم صمدی به شهلایی می‌گوید «فردا برای شما یک چک‌راید گذاشته‌ام. برای یکی از معلم‌هاست.» جناب شهلایی هم نمی‌پرسد چه کسی است. می‌گوید «مساله‌ای نیست و فردا می‌پرم.» وقتی فردایش می‌آید می‌بیند طرف، محمود اسکندری است ولی به روی خودش نمی‌آورد و پرواز را انجام می‌دهند. در پرواز هم محمود، همه مانورها را انجام می‌دهند. یعنی همه کارهایی را که یک معلم پرواز باید در پرواز چک انجام دهد، انجام می‌دهد.

* چرا به روی خودش نمی‌آورد؟ مگر مساله‌ای بوده است؟ مشکلی با اسکندری داشته‌اند؟

نه. چون قدیمی‌تر از محمود هم بوده‌اند که برای معلم‌شدن شایستگی داشته باشند. ما (خلبان‌ها) مقررات خاصی داریم. همیشه کسانی که قدیمی‌تر هستند و به نظر خیلی‌ها، پرواز بهتری دارند، برای معلم‌شدن مورد توجه قرار می‌گیرند. محمود از نظر پروازی عالی بود ولی از نظر درسی خب، آن‌قدر اهمیت نمی‌داد.

* یک‌سوال! این پرواز در کدام پایگاه انجام شد؟ پایگاه اول؟

نه پایگاه شاهرخی بود.

* همدان!

بله. در آخر پرواز شهلایی می‌گوید «آقای اسکندری، برویم به‌صورت استردینگ (استریت اِهد) [straight ahead] بنشینیم!» در این حالت، در ده پانزده‌مایلی فاینال (Final) در موقعیت مستقیم قرار می‌گیری و می‌آیی می‌نشینی. دیگر آن پترن (الگو)ی دور زدن دور فرودگاه را انجام نمی‌دهی. مستقیم می‌آیی می‌نشینی. محمود گفت «به محض این‌که پیچیدیم در دان‌فاینال، در ارتفاع ۳ هزار و ۵۰۰ پایی بالای زمین که معمولاً هم باید همین باشد، یک‌دفعه دیدم موتور سمت راستم رفت.» محمود فوری به شهلایی می‌گوید «قربان موتورمان رفت!» شهلایی هم می‌گوید «خب رفت دیگر! چه کنم؟» محمود می‌گوید «اجازه می‌دهید دیپلر اِمِرجِنسی کنم؟» چون در این‌گونه مواقع باید بلافاصله به برج اطلاع بدهی که موتورم رفت. برج هم آژیر می‌زند و ماشین‌های آمبولانس و آتش‌نشانی می‌آیند سر باند.

شهلایی می‌گوید «مرد حسابی تا تو دیپلر امرجنسی کنی، ما نشسته‌ایم. ما یک قیقه و نیم دیگر می‌نشینیم.» محمود هم می‌گوید «اوکی سِر!» برای من گفت «همان‌لحظه که این را گفتم، دیدم که باند را ندارم و یک‌موتورم هم خاموش است، تنها کاری که کردم این بود که آن‌یکی موتور را دادم جلو و ارتفاعم را ۲۰۰ پا بالاتر بردم.»

محمود گفت «وقتی آمدیم پایین، شهلایی گفت خب چه شد؟ من هم گفتم قربان، احساس می‌کنم شما موتور را عمداً خاموش کردید.» که شهلایی می‌خندد و می‌گوید «خوب است! باریکلا!» * چرا ارتفاع را افزایش می‌دهد؟

این ۲۰۰ پا بالاتر رفتن به این خاطر است که زمانی که شما دماغ را پایین می‌آوری، دیدت از نظر افقی از بالای کاکپیت بیشتر می‌شود. محمود گفت وقتی دماغ را آوردم پایین‌تر، قشنگ باند را دیدم. تا نزدیک‌های جایی که باید برای فرود اقدام می‌کرده، با همین‌وضعیت می‌آید. خودش می‌گفت دیگر کم‌کم پایین آمدم و از کناره‌ها نگاه کردم و نشستم و چترم (چتر عقب هواپیما) را هم زدم. به هر حال هواپیما را کنترل کردم ولی از باند بیرون رفتیم. خلاصه هواپیما را به شلتر رساندیم و آمدیم پایین.

محمود گفت «وقتی آمدیم پایین، شهلایی گفت خب چه شد؟ من هم گفتم قربان، احساس می‌کنم شما موتور را عمداً خاموش کردید.» که شهلایی می‌خندد و می‌گوید «خوب است! باریکلا!» بعد محمود می‌پرسد «قربان در گزارشم بنویسم که شما موتور را با شات‌دان وَلو (Shutdown valve) خاموش کردید؟» چون وقتی چنین‌اتفاقی می‌افتد، باید بعدش حتماً موتور را با ام. سی بگردانند. شهلایی هم می‌گوید «بنویس! من خودم هم می‌گویم (نیروهای نگهداری) موتور را بگردانند.» خلاصه بعد از این، برمی‌گردند به گردان.

محمود اسکندری چگونه معلم‌خلبان شد/روایت فرود با یک‌موتور خاموش

امیر، فریدون صمدی در سال‌های جنگ. شهید عباس دوران نیز در تصویر دیده می‌شود

* بعد از برگشتن چه می‌شود؟ آقای صمدی از ماجرا باخبر شد؟

بله. بعد از برگشت‌شان به گردان، شهلایی به دفتر جناب صمدی می‌رود. محمود هم می‌گوید روی حس کنجکاوی که قبول شدم یا نه، رفتم پشت در اتاق ایستادم.

* او که خوب عمل کرده بود! کنجکاوی دیگر برای چه؟

کنجکاو بود چون ۲۰۰ پا بالاتر رفته بود، و یا آن جایی که پرسیده بود اعلام emergency کنم؟، یا وقتی که موتور را خاموش کرده بود! خلاصه گفت با خودم گفتم بروم ببینم چه خبر می‌شود. در نتیجه می‌آید و می‌رود پشت در می‌ایستد. می‌شنود که شهلایی به صمدی می‌گوید «صمدی دستت درد نکند با این حسن انتخابت! این پروازش عالی بود. از همه مهم‌تر اینکه من عمداً در فاینال یک موتور را خاموش کردم که ببینم عکس‌العملش چیست؟» چون پرواز خود شهلایی هم آس بود. و خلبان خوبی بود. خلاصه به جناب‌صمدی می‌گوید «می‌خواستم ببینم چه‌کار می‌کند. بلافاصله ۲۰۰ پا رفت بالاتر و من اول نفهمیدم چرا این کار را کرد ولی سریع متوجه شدم می‌خواهد دید بهتری داشته باشد. ۲۰۰ پا رفت بالاتر و از همان ارتفاع را نگه داشت تا نزدیک اُور پرشل (خط‌های ابتدایی باند). و روی اور پروشن که رسید کم‌کم دماغه را پایین آورد. ایولا به مدیریتت و حسن انتخابت! این یکی از معلم‌های خوب می‌شود.» بعد هم می‌آید بریفینگ‌اش را انجام می‌دهد و می‌رود.

* بعد هم آقای صمدی، اسکندری را صدا می‌کند و...

می‌گوید «هی پدرسوخته! خوب گل کاشتی‌ها! امیدوارم با بچه‌هایی هم که قرار است زیر دست تو یاد بگیرند، به همین‌خوبی کار کنی. ولی یادت باشد به من قول دادی تا موقعی که زنده هستی نباید از نظر کتابی کم بیاوری!» بعد دوباره دستش را دراز می‌کند و قول می‌گیرد از نظر کتابی و درسی کم و کسر نداشته باشد. یعنی همیشه باید مطالعه کند! و واقعاً اعجوبه‌بازی‌هایی که محمود درمی‌آورد به خاطر همین مطالعات و اطلاعاتش بود. خیلی کتاب‌ها را می‌خواند و از کار هواپیما سر درمی‌آورد. واقعاً می‌خواند.

این‌ها را گفتم که اگر جناب صمدی روی حجب و حیایی که دارد، یک‌سری مطالب را نگفت، روایت‌تان تکمیل شود. این مرد (صمدی) خیلی استاد است. بسیار آدم افتاده‌ای است. از نظر مدیریت و پرواز و هرچه فکر کنید، یکی از آس‌های نیروهوایی است. از هرکسی هم بپرسید، شاید ۹۹ درصد بچه‌هایی که هم‌دوره من هستند، از علی بختیاری، حمدالله کیان‌ساجدی به بعد حساب کنید، تمام این‌ها معلم‌شان بلااستثنا جناب صمدی بوده.

* بله صحبت که می‌کردیم می‌گفت «آخر از که حرف بزنم؟ خیلی از بچه‌های اف چهار و اف چهارده، شاگردان من بودند.»

هیچ‌کسی را پیدا نمی‌کنید بگوید از «صمدی دلخورم» یکی از خصلت‌هایش این بود که اگر هم از کسی ناراحت بود، می‌آمد در خلوت دست روی شانه‌اش می‌گذاشت و می‌گفت «ببین، تو پدر من را درآوردی! ولی با دیگری این کار را نکن!» یعنی این‌طور برخورد می‌کرد. نه این‌که بخواهد تنبیه کند یا زهرچشم بگیرد دقیقاً درست می‌گوید. وقتی به شما می‌گویم ۹۹ درصد، باور کنید، آن یک‌درصد را برای این کنار گذاشته‌ام که شاید از دست‌شان در رفته باشد. ولی ۹۹ درصد خلبان‌ها را او تربیت کرده است. بچه‌های خلبان ما با این بشر پرواز کرده‌اند و واقعاً بگویم این بشر، یکی از معلمین تاپ این مملکت است. کسی که چه در دوران فرماندهی پایگاه‌های مختلف، چه معاونت پایگاه‌ها و چه آموزش‌هایش، جز سازندگی‌، کار خیر و جز این‌که بخواهد هوای پرسنل خودش را داشته باشد، کاری نکرد؛ چه در گردان ام. سی، گردان پرواز و حتی بین سربازها. بلااستثنا هوای همه این‌ها را داشت.

* بله ایشان خیلی آدم بزرگی است و البته می‌خواهد مطرح نشود. برداشت من از مواجهه با ایشان این بود!

هیچ‌کسی را پیدا نمی‌کنید بگوید از «صمدی دلخورم» یکی از خصلت‌هایش این بود که اگر هم از کسی ناراحت بود، می‌آمد در خلوت دست روی شانه‌اش می‌گذاشت و می‌گفت «ببین، تو پدر من را درآوردی! ولی با دیگری این کار را نکن!» یعنی این‌طور برخورد می‌کرد. نه این‌که بخواهد تنبیه کند یا زهرچشم بگیرد. با یک زبان برادرانه، دست می‌گذاشت روی شانه طرف و دوستانه حرف می‌زد. طرف هم هرکسی که بود شرمنده می‌شد.

صمدی استاد بزرگی است ولی قدرش را ندانستند و امروز در گوشه‌ای تنها مانده. یادتان باشد ما مُرده پرست هستیم.

* درباره روحیه لوطی‌گری و پهلوانی محمود اسکندری که حرف زده‌ایم. اما آقای صمدی هم این روحیه را دارد و به نظرم به‌خاطر این انزوا و غربت، ناراحت نیست چون طبع بلندی دارد. یعنی از این وضعیت ناراحت نمی‌شود.

بله. قلبش خیلی بزرگ است. از هیچ‌کس کینه به دل نمی‌گیرد. از نظر سازمانی سپر بلای آدم‌هایی مثل من شد.

* چرا؟

ما اشتباه کردیم ولی تاوانش را ایشان پس داده. وقتی می‌آید دست روی شانه من می‌گذارد و می‌گوید «پدر من را درآوردی ولی دیگر نکن!»، بزرگ‌منشی و آقایی‌اش معلوم می‌شود. معلوم است این آدم هرگز گله و شکایت نمی‌کند. این ویژگی در ذات او نشسته است. مناعت طبع‌اش را می‌رساند.

* به نظرتان ناراحت نمی‌شود؟

برای این حرف‌ها؟

* بله. چون می‌دانم که خودش راضی نیست از او تعریف کنیم. اما با خودم می‌گویم آقای صمدی هم یک‌خلبان از خلبان‌های کشورمان! یک ایثارگر! این همه از محمود اسکندری می‌گوییم خب باید از معلمش هم حرف بزنیم. با وجود این‌که حرف‌زدن درباره ایشان را وظیفه می‌دانم، نگرانم نکند ناراحت شود!

می‌دانم چه می‌گویی! به‌خاطر همان مناعت طبعی که دارد، اصلاً دوست ندارد اسمی از او باشد. اما می‌توانی همین‌ها، همین خاطره را منتشر کنی. مسئولیت نقل قول این مسائل به عهده من است. آقای صمدی علی‌رغم این‌که استاد مستقیم من نبوده، به گردنم حق دارد و من هم دوستش هستم. او در F4 و من F5 بودم. ولی حدوداً هفت‌هشت‌باری که در گردهمایی‌ها ایشان را دیدم، به روحیه‌اش پی بردم و با حرف‌هایی که از محمود شنیدم، سعی کردم خودم را به این آدم نزدیک کنم و دوستش باشم. الان هم دوستان نزدیکِ هم هستیم. و واقعاً هم افتخار می‌کنم که اجازه داد دوستش باشم. از آن جایی که خیلی مرد بزرگی است، من را بین دوستان خودش قبول کرد. نگران نباشید! ناراحت نمی‌شود.