از ابتدا تا آموزش در آمریکا

محمد غلامحسینی متولد چهارم مهرماه ۱۳۳۱ است و در تاریخ ۲۵ مرداد ۱۳۵۴ در ۲۲ سالگی وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد. او در قدم اول به پادگان شماره سه در سرآسیاب مهرآباد رفت و روایت می‌کند در دوره آموزشی ابتدایی، در کنار آموزش زبان، آموزش آداب معاشرت هم برای آشنایی با سبک زندگی آمریکایی و رفتار اجتماعی فرهنگ این کشور به خلبان‌ها داده می‌شد. همچنین، دانشجویان خلبانی آن دوره در کنار آموزش زبان، برای آموزش هواپیمای بونانزا به فرودگاه قلعه مرغی می‌رفتند.

پس از سه‌ماه حضور در مدرسه پرواز قلعه‌مرغی، غلامحسینی برای گرفتن مدرک زبان تخصصی، به مدرسه زبان برگشت. با اتمام این دوره بود که دانشجویان خلبانی برای دیدن دوره در آمریکا بورسیه می‌شدند. او درباره اعزامش به آمریکا روایت کرده ابتدا دانشجوی دیگری را با زدوبند به‌جای او اعزام کردند اما در نهایت برگه اعزام را دریافت کرد و او هم به آمریکا فرستاده شد.

غلامحسینی از مهرآباد به نیویورک پرواز کرد و سپس به پایگاه لکلند در شهر سن آنتونیو در ایالت تگزاس رفت. اوایل اردیبهشت ۵۶ بود که دوره‌های آموزشی او به‌طور رسمی در آمریکا شروع شد و با گذشت حدود دوماه موفق شد دیپلم زبان تخصصی خود را دریافت کرده و به پایگاه مدینا منتقل شود. در مدینا، پرواز با هواپیمای سبک یک‌ملخه T41 سسنا را آموزش دید و آذر ۵۶ برای آموزش پرواز با هواپیماهای جت به پایگاه‌های آموزش جت در ایالت می‌سی‌سی‌پی منتقل شد. به این ترتیب، غلامحسینی ابتدا به شهر کلومبوس رفت که به‌گفته او شهر دلگیری بود و ۵۰۰ هزاردلاری که برای دانشجویان خلبانی در آن هزینه می‌شد، به اقتصاد این شهر کمک می‌کرد. یکی از خاطرات او از ورود به کلومبوس، انتخاب اسپانسر برای خلبان‌ها بود که در بدو ورود خلبان‌های آموزشی از کشورهای دیگر، خانواده‌های آمریکایی از شهر آمده و آن‌ها را به‌عنوان فرزندخوانده انتخاب می‌کردند. «این‌طرح بیشتر به خاطر این بود که ما کمتر احساس غربت و دلتنگی کنیم. چون حس غربت و دلتنگی روی کیفیت یادگیری و آموزش تاثیر می‌گذاشت. در عین حال، وقتی با آن‌ها هم صحبت می‌شدیم، زبان انگلیسی‌مان بهتر می‌شد.» (صفحه ۵۲)

خاطره جالب دیگر غلامحسینی، مربوط به پرواز نیویورک_تهران و داخل هواپیمای ۷۴۷ است که ایرانیانِ در حال بارگشت، با عقاید و نظریات سیاسی مختلف در آن مشغول بحث گفتگو بودند و اعضا یا طرفداران گروهک مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق در این گفتگوها بر حذف ارتش و حل مناقشات ایران بدون گزینه‌های نظامی تاکید داشتند در دوره آموزش پایگاه کلومبوس، به‌جز دانشجویان ایرانی، دانشجویانی از آمریکا، فیلیپین، زئیر، عربستان و کویت هم حضور داشته و با غلامحسینی هم کلاس بوده‌اند. او پرواز با دو هواپیمای T37 و T38 را طی ۱۲ ماه آموزش دید. چندهفته هم به آموزش چتربازی و اجکت، امداد، کمک‌های اولیه و نجات از مرگ اختصاص داشت و پس از این چندهفته، او با درجه ستوان دومی فارغ التحصیل شد و وینگ خلبانی گرفت. در روایت غلامحسینی از فرهنگ عمومی و خرافات آمریکایی‌ها، به این مساله اشاره شده که در مراسم فارغ‌التحصیلی باید وینگ اصلی خلبانی را می‌شکستند تا برایشان خوش‌یمن باشد و سپس باید وینگ دیگری برای خود تهیه می‌کردند. اما روایت خلبانان دیگری چون اکبر صیاد بورانی در این‌باره، این‌گونه است که دو وینگ وجود داشت که یکی از آن‌ها، وینگ بدل بود و با شکستن آن در مراسم، خلبان وینگ اصلی را نگه می‌داشت.

اواسط آموزش T38 بود که صدای انقلاب در ایران، به مرور شنیده شد. دوره آموزشی غلامحسینی و حتی دانشجویانی که دوره بعد از او محسوب می‌شدند، به پایان رسیده بود، اما این دانشجویان به ایران بازگردانده نشدند و در پاسخ به اعتراضشان گفته می‌شد به‌دلیل حوادث انقلاب، پروازی به ایران انجام نمی‌شود. در همان‌روزها یکی از دوستان و هم‌دوره‌ای‌های غلامحسینی پیشنهاد ماندن در آمریکا و عدم بازگشت به ایران را مطرح کرد که او، این پیشنهاد را نپذیرفت.

ازجمله خاطرات این خلبان از روزهای پیش از انقلاب در آمریکا، تجمع ایرانیان در واشینگتن و شعاردادنشان علیه شاه است. تا پیش از پیروزی انقلاب، همه تلاش‌های غلامحسینی و دوستانش برای بازگشت به ایران بی‌نتیجه ماند. آن‌ها با پیروزی انقلاب، مجدداً از کلومبوس به نیویورک رفته و با اولین‌هواپیمای بوئینگ ۷۴۷ که پس از انقلاب وارد خاک آمریکا شد تا ایرانی‌ها را بازگرداند، به وطن بازگشتند. خاطره جالب غلامحسینی از روز بازگشت در نیویورک، تجمع ایرانیانیانی در فرودگاه است که حدود سی تا چهل سال تبعید شده بودند و قصد داشتند با این هواپیما به ایران برگردند. شهید محمد فتاحی یکی از خلبانانی که در آن صحنه حضور داشت، برای اطلاع از وضعیت و شرایط، بین ایرانی‌ها رفت که با معرفی خود، مردم او را روی دوش گرفته و شعار «درود بر نیروی هوایی دلاور» سر دادند.

خاطره جالب دیگر غلامحسینی، مربوط به پرواز نیویورک_تهران و داخل هواپیمای ۷۴۷ است که ایرانیانِ در حال بارگشت، با عقاید و نظریات سیاسی مختلف در آن مشغول بحث گفتگو بودند و اعضا یا طرفداران گروهک مجاهدین خلق و چریک‌های فدایی خلق در این گفتگوها بر حذف ارتش و حل مناقشات ایران بدون گزینه‌های نظامی تاکید داشتند.

* بازگشت به ایران تا پرواز با فانتوم F4

با بازگشت به ایران و رسیدن به ستاد نیروی هوایی در تهران، غلامحسینی به این جمع‌بندی تقریبی رسید که نیروی هوایی وجود ندارد. به این ترتیب به او گفته شد فعلاً آزاد باشد تا چندماه دیگر، توسط نیروی هوایی احضار شود. به‌همین‌خاطر یک‌هفته پس از ورودش به ایران، فرصت پیدا کرد جشن عروسی خود را به پا کند.

در مقطع زمانی مورد اشاره، در ستاد نیروی هوایی یک‌کمیته نظارت تشکیل شد که تصمیمات مهم را در این نیروی ارتش می‌گرفت. این کمیته تصمیم گرفت غلامحسینی به گردان اطلاعات شناسایی (CIS) اعزام شود. این گردان، ویژه هواپیمای F4 بود و باقی همکاران غلامحسینی هم که با او از آمریکا آمده بودند، به این گردان معرفی شدند. تا این زمان، همه مستشاران آمریکایی و بیشتر مسئولان نیروی هوایی رفته بودند. به‌دلیل وضعیت کشور و حوادث انقلاب، نوع هواپیمایی که غلامحسینی و هم‌دوره‌ای‌هایش باید با آن پرواز می‌کردند، برای مدتی مشخص نشد اما در نهایت او را برای پرواز با F4 انتخاب کردند. او درباره شرایط آن روزها گفته، تعدادی از خلبان‌های نیروی هوایی در فاز و حال‌وهوای رژیم شاه بودند. برای خیلی‌ها هم هنوز ماهیت و ثبات نظام اسلامی جا نیافتاده بود. به همین‌دلیل جروبحث و درگیری‌هایی لفظی سر مسائل انقلاب پیش می‌آمد. سربازها هم از پادگان‌ها فرار کرده بودند و برای نگهبانی از هواپیماها و دارایی‌های نیروی هوایی کمبود نیرو وجود داشت. به همین‌دلیل کمیته مستقلی مانند کمیته‌های دیگری که در پایگاه‌های شکاری کشور تشکیل شدند، در پایگاه یکم مهرآباد هم تشکیل شد تا از فرودگاه و هواپیماها حراست کند. غلامحسینی این حرکت در پایگاه مهرآباد را حرکتی خودجوش و انقلابی خوانده که با نیت خیر انجام شد و نتیجه‌اش هم عالی بود. این کمیته به‌مدت یک‌سال فعالیت، از هواپیماها و اماکن حساس فرودگاه مهرآباد حراست می‌کرد.

خاطره غلامحسینی از کودتای نقاب، بازداشت‌های زیاد و دستگیری‌های زیاد افرادی است که در پایگاه مهرآباد حضور داشتند و قرار بود در کودتا مشارکت کنند. او با پیگیری ماجرا این توضیح را از دوستانش می‌شنود که تعدادی خلبان که در بحبوحه انقلاب خود را بازخرید کرده بودند، دوباره برگشته و مشکلاتی درست کرده‌اند.

هواپیمایی که گلوله خورده و قسمت اعظم سطوح کنترل و فرامین آن آسیب دیده و افتاده را با چه مهارتی آورده‌اند و نشانده‌اند روی باند. یا هواپیمای دوم آن قدر در ارتفاع پایین رفته بود، مخزن مرکزی زیر شکمش، که مخصوص سوخت بوده، گیر کرده به کابل‌های فشار قوی برق و کابل را کنده و با خودش آورده بود در ادامه کوران حوادث، با توجه به درگیری‌های مرزی ایران و عراق و عملکردی که عراق در تجاوزهای گاه‌وبی‌گاه به خاک ایران داشت، مسئولان کشور تصمیم گرفتند پایگاه شکاری دزفول را از نظر آمادگی و دفاع شب تقویت کنند. به این‌همین‌دلیل بنا شد به‌جای پروازهای شبانه فانتوم‌های پایگاه یکم شکاری، تعدادی از آن‌ها به دزفول منتقل شوند تا پروازهای شب را از این پایگاه انجام دهند. غلامحسینی نیز به این علت که هنوز پروازهای تاکتیکی‌اش آغاز نشده بود، به پایگاه دزفول مامور شد. اولین‌مسئولیت او در این پایگاه، افسر ناظر مقدم نیروی هوایی در نیروی زمینی بود. او اواخر مرداد ۵۹ به پایگاه یکم مهرآباد بازگشت و در این پایگاه مشغول به کار شد.

وقتی جنگ شروع شد و پایگاه‌های هوایی ایران توسط عراق بمباران شدند، غلامحسینی همراه با دوستش شهید وثوق محمد در پایگاه یکم مهرآباد بود؛ زمانی‌که فرمانده این پایگاه سرهنگ محمد ابوالملوک بود و با پایان بمباران به آن‌ها دستور داد خسارت وارده به پایگاه را برآورد کنند. «شنیدم همان‌روز عصر دو دسته چهارفروندی از پایگاه‌های شهید نوژه همدان و بوشهر در قالب عملیات انتقام، پایگاه‌های کوت و شعیبیه را بمباران کردند. صبح فردای آن روز قصه حمله ۱۴۰ فروند جنگنده پیش آمد.» (صفحه ۷۶) در این روزها غلامحسینی هنوز اجازه پرواز با هواپیمای F4 را نداشت. چون دوره آموزش رزمی این هواپیما را ندیده بود و فقط به‌عنوان افسر ناظر مقدم از طرف نیروی هوایی با نیروی زمینی در خط مقدم درگیری‌ها همکاری می‌کرد.

این وضعیت تا سال ۶۰ ادامه داشت و او در فاصله سال ۵۹ تا ۶۰ چند ماموریت زمینی داشت که مهم‌ترین‌شان، شرکت در آزادسازی پادگان مهاباد از چنگ ضدانقلاب بود. غلامحسینی مدتی را هم در پایگاه هوایی مهرآباد بود و به‌عنوان ناظر، کنار کارکنان پدافند در مواضع پدافندی همکاری کرد. او مدتی بعد برای انجام ماموریت آماده‌سازی باند اضطراری شهرستان مراغه به پایگاه هوایی تبریز فرستاد شد. جارو و لکه‌گیری باند اضطراری فرودگاه مذکور باعث شد دو فروند F5 که از عملیات هوایی برمی‌گشتند، از این باند استفاده کنند. سرگرد هوشنگ آغاسی‌بیگ و سروان مرتضی‌خانی خلبانان این دو جنگنده بودند که غلامحسینی در خاطراتش، از مهارت خلبانی آن‌ها تعریف زیادی کرده است؛ این‌که «هواپیمایی که گلوله خورده و قسمت اعظم سطوح کنترل و فرامین آن آسیب دیده و افتاده را با چه مهارتی آورده‌اند و نشانده‌اند روی باند. یا هواپیمای دوم آن قدر در ارتفاع پایین رفته بود، مخزن مرکزی زیر شکمش، که مخصوص سوخت بوده، گیر کرده به کابل‌های فشار قوی برق و کابل را کنده و با خودش آورده بود.» (صفحه ۸۱)

غلامحسینی سپس، دوباره به تهران رفته و مدتی را در خدمت تیپی از کرمانشاه بود. تا این‌که اسفند ۶۰، دوره‌های آموزش پرواز با هواپیمای F4 آغاز شد و او را برای تکمیل و اتمام دوره احضار کردند. او دوره آموزش زمینی خود را در پایگاه مهرآباد گذراند و بعد به پایگاه شیراز منتقل شد.

قصه خلبانی که اجکت کرد و به اسارت دموکرات‌ها درآمد

امیر خلبان زنده‌یاد منوچهر محققی در سال‌های جنگ و پس از جنگ

* اخلاق و وجدان منوچهر محققی در پروازهای آموزشی

در روزهای آموزش پرواز با فانتوم، غلامحسینی چندپرواز آموزشی را با امیر خلبان منوچهر محققی داشت که علاوه بر پروازهای جنگی، به‌عنوان معلم خلبان هم پرواز می‌کرد و خلبان‌های جوان‌تر را آموزش می‌داد. یکی از خاطرات غلامحسینی از این دوران، درباره وجدان و اخلاق محققی است که در پرواز آموزشی، ارتفاع هواپیما را بالاتر از حد از پیش تعیین شده قرار داد و در مقابل پاسخ غلامحسینی گفت: «آن پایین را نگاه کن. همه‌اش روستا و مرغداری است. اگر برویم پایین، صدای هواپیما چوپان‌ها را می‌ترساند و مرغ‌های مردم از تخم می‌افتند!» (صفحه ۸۶) محققی همچنین در یک‌پرواز آموزشی و تمرین تیراندازی در میدان تیر سروستان شیراز، راکت‌ها و فشنگ‌های هواپیما را شلیک نمی‌کند و علت را این‌گونه به غلامحسینی توضیح می‌دهد که این مهمات نباید اسراف شوند بلکه باید روی سر دشمن استفاده شوند نه اهداف فرضی!

«آن پایین را نگاه کن. همه‌اش روستا و مرغداری است. اگر برویم پایین، صدای هواپیما چوپان‌ها را می‌ترساند و مرغ‌های مردم از تخم می‌افتند!» محققی همچنین در یک‌پرواز آموزشی و تمرین تیراندازی در میدان تیر سروستان شیراز، راکت‌ها و فشنگ‌های هواپیما را شلیک نمی‌کند و علت را این‌گونه به غلامحسینی توضیح می‌دهد که این مهمات نباید اسراف شوند بلکه باید روی سر دشمن استفاده شوند نه اهداف فرضی برخی از جملاتی که غلامحسینی درباره منوچهر محققی روایت کرده به این ترتیب‌اند: «او همیشه می‌گفت آن بالا وقتی تو هواپیما هستیم، همه‌چیز دست ما است. خیلی کارها می‌توانیم انجام دهیم. می‌توانیم دیوار صوتی را بشکنیم و اوج بگیریم و شیرجه بزنیم و از پرواز آن‌طور که باید لذت ببریم و به هر نحوی کارمان را به انجام برسانیم. اما بهتر است قبلش به وجدانمان رجوع کنیم، ببینیم چه کاری بهتر است.» (همان)

غلامحسینی می‌گوید محققی، شخصیتی بسیار عاطفی و انسان دوست داشت و همیشه در پروازهای آموزشی تذکر می‌داد باعث آزار و اذیت مردم نشوند.

* ورود به پایگاه همدان

غلامحسینی پس از پایان دوره آموزشی هواپیمای فانتوم، همزمان با زمزمه‌های انجام عملیات فتح‌المبین به منطقه شوش در هفت‌تپه مامور شد تا افسر ناظر باشد. عملیات فتح‌المبین دهم فرودین به پایان رسید اما غلامحسینی تا شانزدهم یا هفدهم فروردین در منطقه عملیات ماند. در این عملیات علاوه بر دستاوردهای مهم جغرافیایی، سایت‌های نیروی هوایی ایران از دست دشمن آزاد شدند که به‌قول غلامحسینی، بیشترشان از پیش، توسط عراقی‌ها نابود شده و از بین رفته بودند. اواسط سال ۶۱ بود که غلامحسینی همراه با چندنفر دیگر از هم گردانی‌های خود در تهران، به پایگاه همدان رفته و خود را به‌عنوان خلبان به این پایگاه معرفی کردند.

یکی از خاطرات غلامحسینی از ورود به پایگاه همدان، مربوط به انتقال ناصر باقری از این پایگاه به پایگاه بوشهر است. در روز اسباب کشی باقری از خانه‌های سازمانی همدان، همسر خلبان مصطفی صغیری به خانه باقری آمد و با اصرار خواست باقری سرنوشت واقعی همسرش را بگوید. «باقری گفت خانم من دیدم همسر شما از هواپیما پرید بیرون. حالش خوبِ خوب است. اسیر شده!» (صفحه ۹۴) اما با رفتن همسر این خلبان، باقری نزد غلامحسینی و دیگران اعتراف کرد «روزهای اول جنگ، هواپیمایش را زدند. توی هوا منفجر شد و خودش پودر شد.» (صفحه ۹۵) باقری به دوستانش می‌گوید این زن دو سال در خانه‌اش در همدان، چشم به راه همسرش مانده و او هم روی گفتن حقیقت را به این زن ندارد. همسر شهید صغیری با گذشت چندماهِ دیگر و زمانی‌که چشم انتظاری‌اش به دوسال رسید، خانه سازمانی را تخلیه کرده و به زادگاه خود برگشت. تخلیه خانه سازمانی در آن زمان به‌معنای شهادت شوهر این زنان بود.

در پایگاه همدان، غلامحسینی برای اولین‌بار با سعید هادی‌مقدم آشنا شد؛ خلبانی که در ماموریت ۳۱ تیرماه ۶۲ به‌عنوان کابین‌جلوی غلامحسینی در پرواز کپ شرکت کرد و با شلیک موشک هواپیمای میراژ دشمن، به شهادت رسیده و غلامحسینی با اجکت از هواپیما زنده ماند. در مقطع آشنایی هادی‌مقدم و غلامحسینی در پایگاه همدان، هادی‌مقدم سابقه بیش از ۲۵۰۰ ساعت پرواز با F4 را داشت و وقتی غلامحسینی دوره آموزش پرواز با این هواپیما را می‌دید، استادخلبان بود.

یکی از ماموریت‌های غلامحسینی در پایگاه همدان و دوره شروع ماموریت‌های هوایی‌اش، پرواز کپ و پشتیبانی هوایی از آسمان کردستان بود که فانتوم ایرانی در این ماموریت، در آسمان سقز با دو پرنده دشمن درگیر شد. این هواپیماها سوخوی ۲۲ بودند که با شلیک فانتوم، یکی از آن‌ها منهدم و دیگری موفق به فرار شد. این پیروزی هوایی باعث اعطای مرخصی ۴۸ ساعته به غلامحسینی شد.

* تله میراژها و اجکت از هواپیما

۲۹ تیر عملیات والفجر ۲ در منطقه حاج‌عمران آغاز شد و به‌واسطه آن، احتمال بمباران شهرهای ایران توسط نیروی هوایی عراق زیاد شد. در نتیجه روز جمعه ۳۱ تیر، ماموریت پوشش هوایی منطقه عملیات والفجر ۲ و نماز جمعه کرمانشاه به سعید هادی‌مقدم و محمد غلامحسینی سپرده شد. به این ترتیب، این دو خلبان مامور بودند در هنگام اقامه نماز جمعه کرمانشاه از آسمان این شهر حراست کنند تا بمب‌افکن‌های دشمن محل اجتماع مردم شهر را بمباران نکنند.

سعید هادی‌مقدم به‌عنوان کابین جلو و فرمانده هواپیما، پیش از پرواز و شروع ماموریت، به غلامحسینی گفت دستگیره تی‌هندل برای خروج اضطراری را در حالتی قرار دهد که درصورت اقدام به اجکت، فقط خودش از هواپیما خارج شود و خروج هادی مقدم منوط به کشیدن دستگیره خودش در کابین جلو باشد. «با اطمینان گفت شما تی‌هندل را بگذار سر جایش بماند. هر اتفاقی افتاد، شما بپر بیرون و کاری با من نداشته باش.» (صفحه ۱۰۳)

اما تا فانتوم ایرانی در جستجوی هواپیمای دوم برمی‌آید تا آن را پیدا و منهدم کند، این پیام را از رادار زمینی دریافت می‌کند: «سریع گردش کنید به راست. دو هواپیمای دیگر از فلان زاویه می‌آیند به‌سمت شما.» که غلامحسینی می‌گوید با شنیدن این پیام، به طور ناگهانی، پنج نقطه محرک را در صفحه رادار خود دیده است. «انگار در تله افتاده بودیم! احتمالاً آن‌ها با رادار خاموش آمده بودند.» در حین ماموریت و گشت هوایی، رادار زمینی به خلبانان فانتوم اطلاع می‌دهد دو هواپیمای دشمن به فاصله ۱۰۰ مایلی‌شان به آسمان ایران نزدیک می‌شوند. با جستجو در رادار کابین عقب و بررسی سیستم‌های هواپیما، غلامحسینی متوجه می‌شود دو هواپیمای مورد اشاره، میراژ F1 هستند که خود را به فاصله چهل تا پنجاه مایلی فانتوم رسانده‌اند و در حالی‌که در تیررس هواپیمای ایرانی قرار گرفتند، ناگهان آرایش خود را تغییر داده و از هم جدا شدند. به این ترتیب این دو هواپیما آماده درگیری شدند. هادی‌مقدم که در این ماموریت آرامش و خونسردی عجیبی داشته، اقدام به شلیک یک‌تیر موشک به‌سمت یکی از هواپیماها می‌کند و موفق به انهدام آن می‌شود. اما تا فانتوم ایرانی در جستجوی هواپیمای دوم برمی‌آید تا آن را پیدا و منهدم کند، این پیام را از رادار زمینی دریافت می‌کند: «سریع گردش کنید به راست. دو هواپیمای دیگر از فلان زاویه می‌آیند به‌سمت شما.» (صفحه ۱۱۰) که غلامحسینی می‌گوید با شنیدن این پیام، به طور ناگهانی، پنج نقطه محرک را در صفحه رادار خود دیده است. «انگار در تله افتاده بودیم! احتمالاً آن‌ها با رادار خاموش آمده بودند.» (همان)

با تعقیب و گریزهایی که در هوا انجام شد، فانتوم هادی مقدم و غلامحسینی، آسمان کرمانشاه را ترک کرده و وارد فضای جنوب آذربایجان غربی و نزدیک مرزهای عراق شده بود. «سعید با سرعت هرچه تمام تر به گردش به‌سمت ایران ادامه داد. آن‌جا بود که به‌وضوح دو هواپیمای عراقی را در صفحه رادار دیدم که از سمت ایران رو در روی ما قرار گرفتند. معلوم بود آن‌ها در ارتفاع پایین و احتمالاً از لابه‌لای کوه‌ها و نقاط کور وارد ایران شده‌اند.» (صفحه ۱۱۱) در این لحظات، هادی‌مقدم با بالاترین سرعت، به‌حالت شیرجه به‌سمت راست گردش کرد تا از محاصره هواپیماهای دشمن بیرون بیاید اما یکی از دو هواپیمای مهاجم و تازه‌وارد از پایین به‌سمت شکم فانتوم حمله کرده و در حال اوج‌گیری، موشکی به‌سمتش شلیک کرد که به شکم و قسمت جلوی هواپیما اصابت کرده و منفجر شد. «شدت انفجار آن قدر زیاد بود که هواپیما در یک‌لحظه اوج گرفت و با شدت و شتاب به‌سمت بالا پرتاب شد.» (همان)

با انفجار موشک در شکم هواپیما، غلامحسینی برای لحظاتی از هوش رفت و سپس در حالی به هوش آمد که هواپیمای آتش گرفته با چرخش شدید در حال سقوط به‌سمت زمین بود. فرامین هواپیما قفل شده و کار نمی‌کرده و هرلحظه نیز امکان انفجارش وجود داشته است. فانتوم شعله‌ور به‌دلیل موج انفجار، با حالت اسپین به‌سمت زمین سقوط می‌کرد که در این حالت، ضمن چرخش، برای لحظاتی به بالا و پایین کشیده می‌شد. درنتیجه غلامحسینی در اثر یکی از ضربات ناشی از جاذبه، صدای شکستن استخوان ترقوه خود را شنید و سپس احساس کرد دست راستش از کار افتاده و با خشک‌شدن گردنش، پاهایش هم دچار شکستگی شده‌اند. او در نهایت موفق شد با دست و کتف شکسته، دسته اجکت را کشیده و از هواپیما خارج شود. در نتیجه به‌طور نیمه جان به چتر خود آویزان شد و هواپیمای آتش گرفته را که به‌شکل سروته و با ستونی از دود به‌سمت زمین سقوط می‌کرد، دید.

غلامحسینی با لباس پرواز پاره، ماهیچه بازوی شکافته و استخوان بیرون زده، سر و صورت زخمی و خون‌آلود، در حال فرود با چتر بود که از آسمان توسط یک‌هواپیمای دشمن مورد حمله قرار گرفت. این هواپیما به‌واسطه تیرهای شلیک شده از زمین فرار کرد. همچنین تیرهای دیگری از زمین به آسمان شلیک شد که به قصد هدف قراردادن خلبان ایرانی آویزان به چتر شلیک می‌شدند اما هیچ‌کدام به غلامحسینی برخورد نکردند. پس از فرودِ بامشقت و برخوردهای متعدد غلامحسینی به کوه و صخره‌ها، او به زمین رسید و متوجه فانتومی شد که در آسمان منطقه گشت می‌زد و در جستجوی او یا سعید هادی‌مقدم بود. این‌فانتوم، با خلبانی محمد عتیقه‌چی فرمانده گردان ۳۱ همدان پرواز می‌کرد که پس از شنیدن خبر سانحه، خود را با هواپیمای آلرت به منطقه رسانده بود.

قصه خلبانی که اجکت کرد و به اسارت دموکرات‌ها درآمد

شهید سعید هادی‌مقدم

* شهید سعید هادی مقدم

سعید هادی‌مقدم متولد سال ۳۱ در مهاباد است که سال ۵۱ پس از گذراندن دوره‌های آموزشی پنج‌ماهه در ایران، برای ادامه آموزش به آمریکا اعزام شد و سال ۵۳ با تکمیل آموزش به ایران بازگشت. او پس از مدتی به پایگاه هوایی بوشهر منتقل شد و سال ۵۷ هم به پایگاه هوایی مهرآباد رفت. سال ۶۰ برای شرکت در ماموریت‌های جنگی، به پایگاه سوم شکاری نوژه در همدان منتقل شد و به‌عنوان یکی از لیدرهای پرواز در عملیات معروف ۱۴۰ فروندی شرکت کرد. به گفته همسر این خلبان شهید، او بسیار مومن و معتقد بود و در روزهای گرم و هنگام ماموریت پروازی، روزه می‌گرفت. همیشه هم هنگام رفتن به ماموریت و انجام کارها، دعا می‌کرد. هادی‌مقدم در روزهای نزدیک به شهادتش در تیرماه ۶۲ به همسرش گفت دوبار خواب دیده شهید می‌شود.

او را کنار لاشه هواپیمایش دفن کرده بودند. از پیکر نازنینش، جز یک‌لنگه جوراب و تکه‌ای استخوان فک چیزی نمانده بود. اما هیچ نشانه‌ای دال بر اینکه آن استخوان متعلق به سعید است وجود نداشت. فقط از شواهد مردم محلی و گواهی خلبان غلامحسینی می‌شد حدس زد آن استخوان متعلق به اوست. پزشک قانونی هم عنوان کرد: غیرقابل تشخیص در حوادث جنگ پس از سانحه‌ای که برای هواپیمای هادی‌مقدم و غلامحسینی رخ داد، همسر هادی‌مقدم تا مدتی توسط ارتش و سایت ارومیه با این خبر مواجه بود که هر دو خلبان زنده و دست حزب دموکرات اسیر هستند. اما چندی بعد گفته شد فقط یکی از خلبان‌ها، زنده و اسیر است. او گفته ارگان‌های دولتی، مانند بنیاد شهید و نیروی هوایی، همکاری خوبی درباره اطلاع از سرنوشت همسرش نداشته‌اند. اما در نهایت یقین حاصل کرده سعید هادی‌مقدم شهید شده است. با این حال، از طرف بنیاد شهید یا نیروی هوایی شهادت این خلبان به طور قطعی اعلام نشد.

این همسر شهید که پس از شهادت هادی‌مقدم، دو فرزند خود را بدون پشتوانه مالی بزرگ کرد، تا ۸ سال در انتظار بازگشت شوهرش بود تا «سال ۱۳۷۱، سپاه پاسداران که منطقه را از حزب دموکرات پاکسازی کرد، قطعاً برای سعید اعلام شهادت کرد و یک‌روز به اتفاق خانواده سعید، به منطقه رفتیم و پیکر سعید را، که دیگر چیزی از آن نمانده بود، به ملایر منتقل کردیم. او را کنار لاشه هواپیمایش دفن کرده بودند. از پیکر نازنینش، جز یک‌لنگه جوراب و تکه‌ای استخوان فک چیزی نمانده بود. اما هیچ نشانه‌ای دال بر اینکه آن استخوان متعلق به سعید است وجود نداشت. فقط از شواهد مردم محلی و گواهی خلبان غلامحسینی می‌شد حدس زد آن استخوان متعلق به اوست. پزشک قانونی هم عنوان کرد: غیرقابل تشخیص در حوادث جنگ.» (صفحه ۳۳۷)

* اسارت به دست دموکرات‌ها

غلامحسینی پس از فرود سخت با چتر به‌دست کردهای معارض به اسارت درآمد. با طرح سوال او درباره ایرانی‌بودن یا نبودن افرادی که اسیرش کرده بودند، او با این پاسخ روبرو شد که «ما کُردیم!» (صفحه ۱۳۳) و می‌گوید برای گروهی که اسیرش کرده بودند، مبارزه و مقابله با دولت خودی مهم‌تر از مبارزه با تهاجم عراقی‌ها بوده است. به این ترتیب این خلبان متوجه شد اسیر کردهای دموکرات شده که علیه ایران با عراق همکاری داشتند و به او خبر دادند فقط یک‌چتر در هوا دیده‌اند.

با انتقال غلامحسینی به چادری در کوهستان، وقتی علت تعداد زیاد نگهبانان چادر را جویا شد، دموکرات‌ها به او گفتند برای جلوگیری از دزدیدنش توسط کومله‌ها، چریک‌های فدایی یا دیگر احزاب معارض جمهوری اسلامی، از او محافظت می‌شود و تعداد زیاد نگهبانان به این دلیل است.

چندی بعد، غلامحسینی از دموکرات‌ها شنید سعید هادی‌مقدم را که دُرست پس از اصابت موشک و در لحظه انفجار هواپیما به شهادت رسیده، دفن کرده‌اند. پیکر این خلبان شهید در حالی‌که روی صندلی هواپیما به کمربندها و اتصالاتش بسته شده بود، در برکه‌ای پیدا و سپس توسط آن‌ها دفن شد. نصف بدن این شهید به واسطه انفجار سوخت اما نیمه دیگر آن به‌واسطه افتادن در برکه، نسوخته بود.

سه روز پس از سانحه سقوط، رادیوی حزب دموکرات، نام سعید هادی‌مقدم و محمد غلامحسینی را اعلام کرد و در روز چهارم هم رادیوی بی‌بی‌سی به نقل از رادیو کردستان، خبر سقوط‌شان را اعلام کرد.

غلامحسینی درباره دموکرات‌هایی که به دستشان اسیر شده بود، می‌گوید بیشترشان تحصیل‌کرده و دارای تحصیلات عالی بودند. به‌عنوان مثال او از کاک رسول فرمانده قرارگاه دموکرات‌ها نام می‌برد که دارای مدرک فوق‌لیسانس بوده و یا برخی دیگر از دموکرات‌ها که در خارج از کشور تحصیل کرده بودند. کاک‌رسول فردی است که در ملاقات با پدر غلامحسینی، مدعی شده باید فرماندار مهاباد می‌شد اما به‌دلیل مخالفتش با دولت مرکزی، مبتلا به زندگی در چنین وضعی شده است. خاطره دیگر غلامحسینی درباره حزب دموکرات، تجهیز این تشکل سیاسی و معارض توسط کشورهایی مثل عراق و فرانسه است. نمونه بارز این ماجرا هم مربوط به پزشکان فرانسوی یا تجهیزات پزشکی این کشور است که از مرز عراق وارد خاک ایران و مقر دموکرات‌ها می‌شدند. اما نکته مهمی که این خلبان در کتاب خاطراتش تذکر داده، این است که اکثر مردم مناطق غربی کشور، مخالف دموکرات‌ها، کومله‌ها و احزاب معارض بودند اما به‌دلیل اختناق و رفتار خشونت‌بار این احزاب، جرات ابراز مخالف نداشتند.

دموکرات‌ها قصد معاوضه غلامحسینی با چندزندانی خود در دولت مرکزی ایران را داشتند. در ادامه پدر این خلبان با زحمات زیاد و رفت‌وآمد بسیار، موفق شد با پسرش ملاقات کرده و به‌مدت چندماه برای آزادی‌اش تلاش کند. غلامحسینی در جریان اسارتش، مردی به نام کاک‌جلیل را هم ملاقات کرد که به گفته دموکرات‌ها، در غیاب قاسملو، همه‌کاره حزب دموکرات بوده است. پدر غلامحسینی در تلاش‌ها و رفت‌وآمدهای خود، برخی از فرماندهان گروهک مجاهدین خلق را هم دید.

در نهایت پس از چندماه، با حمله ارتش و سپاه و عقب‌نشینی دموکرات‌ها از منطقه، غلامحسینی که چندمرتبه با بدن مجروح و استخوان‌های شکسته روی اسب یا قاطر در کوه‌ها جابه‌جا شده بود، آزاد شد و به دست نیروهای خودی افتاد.

* عوارض اجکت و اسارت و فرایند درمان

پس از آزادی و رسیدن به ایران، پزشکان از وضعیت غلامحسینی به شدت تعجب کردند و به او گفتند به‌اصطلاح باید تا به‌حال، هفت‌کفن پوسانده باشد. «عکس را جلویم گرفت و گفت: ببین، دنده‌هایت شکسته و رفته روی طحالت. کار خدا به آن فشار آورده، اما سوراخش نکرده. اگر طحالت را سوراخ کرده بود، مردنت حتمی بود. استخوان پایت از نُه‌جا شکسته. کتف راستت بر اثر شکستگی ترقوه و بدجوش‌خوردن از کتف چپ کوتاه‌تر شده. تازه تاندوم زانویت پاره شده و کشکک پای دیگرت هم کاملاً خرد است.» (صفحه ۳۰۱) مادر این خلبان با دیدن وضعیت فرزندش در بیمارستان، دچار ضعف اعصاب شد و به همین دلیل به مرور دچار بیماری صرع شد که تا پایان عمر بهبود پیدا نکرد.

غلامحسینی ۵ ماه در دست دموکرات‌ها اسیر بود و پس از ورود به ایران، به‌مدت ۲ ماه در بیمارستان نیروی هوایی بستری شد. او سپس با هماهنگی سرهنگ معین‌پور فرمانده وقت نیروی هوایی و همکاری حجت‌الاسلام مهدی کروبی رئیس وقت بنیاد شهید، برای درمان به اتریش اعزام شد. در اتریش پنج‌مرتبه روی پای راست غلامحسینی که ۱۶ سانتی‌متر کوتاه‌تر از پای دیگر شده بود، عمل جراحی انجام شد. به‌دلیل از بین رفتن بخش‌هایی از استخوان زانو و پا، میله‌ای از جنس پلاتین از بالای ران تا زانوی غلامحسینی جایگزین شد. او پس از سه‌ماه تمرین و فیزیوتراپی، با کمک دو عصا روی پای خود ایستاد. پس از دو ماه هم به خانه جانبازان ایران در وین منتقل شد و مدتی را آن‌جا ماند. خاطره جالب او از سفر به اتریش، این است که بیشتر مسئولان بیمارستان‌های وین، پزشکان ایرانی بودند.

پس از مدتی، یک‌عمل جراحی روی دست چپ غلامحسینی انجام شد. چون آرنج او کاملاً شکسته و همه اعصابش قطع شده بودند. به همین‌دلیل آرنج او به‌سمت داخل خم شده و با داشتن حالت خواب‌رفتگی، به‌طور راست و مستقیم قرار نمی‌گرفت. غلامحسینی رنج دوبار جراحی روی این آرنج را به جان خرید که یک‌مرتبه برای جا انداختن استخوان و مرتبه دیگر برای ترمیم اعصاب بود. اما در نهایت بهبودی کاملی از این دو عمل جراحی حاصل نشد و حالت خواب‌گرفتگی و بی‌حسی این بازو برای او باقی ماند. پس از مدتی یک‌عمل جراحی هم روی زانوی چپ این خلبان انجام، و استخوان‌های شکسته آن ترمیم شدند.

قصه خلبانی که اجکت کرد و به اسارت دموکرات‌ها درآمد

* خداحافظی با پرواز

حوالی نوروز سال ۶۳ غلامحسینی به ایران اعزام شد تا پس از عمل‌های جراحی متعدد، کمی استراحت کند. با بازگشت به ایران، کمیته‌ای برای بررسی وضعیت پروازی غلامحسینی در نیروی هوایی تشکیل شد که خروجی جلسات آن، از این قرار بود که بهتر است وی از گردان پرواز خارج و وارد فعالیت‌های اداری و آموزشی شود. چون دست و زانوی چپش از کار افتاده و تمام بدنش به‌اصطلاح پیچ‌ومهره شده بود.

به این ترتیب، محمد غلامحسینی از پایگاه همدان، به بخش آموزش‌های پرواز در پایگاه مهرآباد منتقل شد. او مدتی را در گردان پرواز حضور داشت و مدتی را هم به‌عنوان رئیس دایره طرح‌های تاکتیکی فعالیت کرد که در این دوره، طرح‌های عملیاتی را نوشته و تعریف می‌کرد. «کسانی که در این پست بودند، دست‌کم دوبار در هفته باید پرواز می‌کردند. اما من توانایی چنین‌کاری را نداشتم. برای همین این بخش را هم ترک کردم.» (صفحه ۳۲۱)

غلامحسینی برای کنارگذاشتن عصا و تکمیل درمان، درخواست کرد دوباره به خارج از کشور اعزام شود. به همین‌دلیل سال ۶۴ دوباره به اتریش اعزام شد و حدود سه‌ماه در اتریش ماند. چون پای راستش هنوز سه‌سانتی متر کوتاه‌تر از پای دیگر و نیازمند عمل جراحی بود. او چهار عمل جراحی دیگر را هم پشت سر گذاشت که تنها پیشرفت حاصل از این عمل‌ها، این بود که با یک‌عصا راه برود.

او که همزمان با طی دوره درمان، مشغول تحصیل در دانشکده جنگ شده بود، زمان خود را به تحصیل در علوم پیشرفته نظامی اختصاص داد و در سال ۱۳۷۵ با درجه سرهنگ تمامی و درجه جانبازی ۷۰ درصد بازنشسته شد.