بار ها و بارها به نقش گردان 11 شناسایی-تاکتیکی در برهه های مختلف جنگ پرداختیم و از شاهکارهای تکرر نشدنی خلبانان و متخصصان فنی این گردان سخن راندیم. با تمام این اوصاف همواره جای خالی یگ گفتگوی مفصل و موشکافانه با حداقل یکی از خلبانان این گردان احساس میشد که بارها نیز از طرق شما خوانندگان عزیز به ما پیشنهاد گردید. به این ترتیب بر آن شدیم تا این خلا را به بهترین نحو ممکن پر کنیم.
برای انجام این مصاحبه به دنبال نقطه آغازی بودیم که در مصاحبه بازمانده ( ماهنامه شماره 218 صنایع هوایی) این اتفاق افتاد.در آن مصاحبه که با امیر سرتیپ دوم خلبان نمکی داشتیم وی بهترین گزینه را سرتیپ دوم خلبان ناصر رضوانی معرفی نمود.
امیر ناصر رضوانی فرمانده پیشین گردان 11 شناسایی در دوران حساس دوران دفاع مقدس در انتدای سخن ، ما را کاملا با روح متفاوت و منحصر به فرد حاکم بر گردان شناسایی ، نسبت به دیگر گردان های فعال در جنگ آشنا کرد. بدون اطاله کلام به سراغ اصل مطلب میرویم:


ـ نقش RF-4ها را در زمان جنگ و صلح بیان کنید؟

در ابتدا این اصل را بگویم که هواپیمای RF-4 برای زمان صلح طراحی شده است و این یک اصل راهبردی در خرید و استفاده از هواپیماهای شناسایی است؛ یعنی هواپیمای شناسایی در زمان صلح نباید بیکار بنشیند، باید به صورت منظم و برنامهریزی شده از مواضع و مکانهایی از سرزمین دشمن که اگر احیانا جنگی بین ما و آنها درگرفت، این مکانها اهداف هواپیماهای بمبافکن ما خواهد بود، عکسبرداری کند، این عکسها طبقهبندی و تفسیر شود. پروازهای بعدی در واقع عکسهای قبلی و اطلاعات به دست آمده قبلی را به روز میکند و اینچنین در هنگام بروز هرگونه تنش، گردانهای بمبافکن با اطلاعاتی که فرماندهی اطلاعات و شناسایی در اختیار آنها میگذارد، با چشم باز و علم به تمامی تهدیدات با استفاده از نقشههای به روز شده و عکسهای جدید از هدف، سربخت آنها رسیده و با موفقیت بالایی که قسمتی از آن در واقع نتیجه زحمات گردان شناسایی است، هدف خود را منهدم میکنند. این از نحوه فعالیت RF-4 در زمان صلح!
پشت سر آنها، یک فروند هواپیمای شناسایی حرکت میکند که وظیفه آن شناسایی و عکسبرداری قبل از حمله
(Pre flight Reconnaissance) است. پشت سر هواپیمای شناسایی، دسته پروازی هواپیماهای بمبافکن حرکت میکنند تا هدف را منهدم نمایند. پشت سر این هواپیماها نیز باز هم یک فروند هواپیمای شناسایی در حال حرکت است که کار عکسبرداری پس از انجام حمله (Post Flight Reconnaissance) را صورت میدهد. بالای سر این هواپیماها نیز چند فروند هواپیما مجهز به موشکهای هوا به هوا نقش اسکورت یا Top Cover را بازی میکردند. با توجه به اینکه ما در نیروی هوایی ایران در زمان جنگ، هواپیمای SAM KILLER نداشتیم در نتیجه نمیتوانستیم عملیات ترکیبی انجام دهیم بنابراین در زمان جنگ نیز با توجه به نیاز حیاتی یگانهای ارتش اعم از زمینی و هوایی، باز هم از راهبرد زمان صلح استفاده میکردیم یعنی به صورت کاملا بیسر و صدا و تک فروندی وارد فضای هدف شده، عکسبرداری میکردیم و بر میگشتیم در واقع مثل همان شعار معروف گردان 11 شناسایی
"Unarmed-alone-Unafraid"!
ما در بسیاری از موارد برای پرواز برونمرزی شناسایی، به رادار مسیرهای داخلی به غیر از مسیر اصلی پرواز میدادیم مثلا قرار بود از پالایشگاه کرکوک عکسبرداری کنیم، به رادار مسیر «قم ـ کاشان ـ همدان» را ابلاغ میکردیم. پس از برخاست ارتفاع پایین را حفظ کرده و با قرار قبلی با هواپیمای سوخترسان بلافاصله پس از رسیدن به آن، مستقیم بالا کشیده و به سوخترسان میچسبیدیم. رادار خودی تا آن لحظه ما را در دید نداشت و در این لحظه نیز فقط یک نقطه که جنگنده ما به علاوه سوخترسان بود را در صفحه مشاهده میکرد. با گرفتن سوخت به سرعت شیرجه کرده و باز به ارتفاع پایین میآمدیم و بدون اطلاع رادار از مرز خارج شده و عکسبرداری میکردیم و بر میگشتیم. در حین این رفت و برگشت افسر رادار مرتبا ما را در رادیو صدا میزد و دنبال ما میگشت! این تاکتیک به این خاطر بود که گاهش خودی ناخواسته نقش دیدهبان دشمن را بازی میکند یعنی با ارتباطی که نفر رادار با ما داشت و مکالماتی از ما که دشمن آن را به دقت شنود میکرد، ماموریت ما لو رفته و احتمال شکست عملیات و مورد اصابت قرار گرفتن هواپیمای شناسایی به طرز شگرفی بالا میرفت!
اینجا یک اصل دیگر نیز در رابطه با پروازهای اکتشافی مطرح است که در واقع اصلیترین رکن پرواز شناسایی محسوب میشود! «اصل غافلگیری» که همانطور که عرض کردم ما بدون اطلاع رادار به عملیات شناسایی میرفتیم. البته در موارد معدودی نیز با اسکورت لب مرزی F-14 به ماموریت برونمرزی رفتیم که اینگونه پروازها ادامه پیدا نکرد و باز هم پروازهای تک فروندی با به کارگیری اصل غافلگیری ادامه پیدا کرد.
تاکتیک دیگری نیز که ما از اساتید خود آموخته بودیم و در واقع تجربه جنگ ویتنام بود این بود که ما چند هدف را در یک ماموریت گنجانده و عملیات را آغاز میکردیم. جالب اینکه در این تاکتیک نیز اصل غافلگیری مهمترین عامل در برنامهریزی است. به این صورت که ابتدا به سمت هدف اول حرکت میکردیم. عکسبرداری آغاز میشد! هنوز نرسیده به بالای سر آنها در حالی که اطلاع دیدهبانهای مرزی پدافند آن نقطه هشیار شده و منتظر ما بود، گردش کرده به سراغ هدف دوم و بالاخره سوم میرفتیم و به این ترتیب با غافلگیر کردن دشمن ماموریت خود را به انجام میرساندیم.

ـ خیلی جلو رفتیم، کمی به عقب برگردیم! از دوران آموزش خود در ایالات متحده و خاطراتی که از آنجا دارید برایمان بگویید.

من در بدو ورود به نیروی هوایی در سال 1343 به رشته فنی پیوستم اما عشق به پرواز لحظهای مرا آرام نمیگذاشت. حدود یک سال بود که در رشته فنی مشغول طی دوران آموزش بودم که با قبولی در آزمون ورودی دانشکده خلبانی وارد رسته خلبانی شدم. پس از طی کلاسهای زمینی و مراحل مقدماتی پروازی این افتخار را داشتم که به همراه 8 نفر از نخستین خلبانان کابین جلو که قرار بود هدایت F-4 را بیاموزند با 7 نفر دیگر از شاگردان کابین عقب به ایالات متحده اعزام شدیم. یعنی 8 نفر خلبان کابین جلو و 8 نفر خلبان کابین عقب!
در آن زمان با توجه به اینکه کتاب رادار F-4 را به ما نداده بودند من هر روز به صورت پنهانی به پست فرماندهی پایگاه ....................... میرفتم، کتاب رادار را جلوی خودم میگذاشتم، متن آن را به صورت فارسی نوشته و شکلها را نیز به صورت دستی میکشیدم. پس از ورود به ایران توانستم کتاب رادار را بازسازی کنم.
بازسازی کتاب که تمام شد قرار شد کلاس آموزش عملکرد رادار F-4 برگزار شود. یک مستشار امریکایی آمد و گفت: «من تدریس در این کلاس را برعهده میگیرم.» جناب «مینو سپهر» که از خلبانان برجسته نیروی هوایی بود به آن متشار گفت: «رضوانی درس میدهد! احتیاجی به شما نیست!» وی گفت: «شما که کتاب رادار را ندارید، نمیتوانید آن را به دیگران آموزش دهید!» آقای مینو سپهر گفت: «شما کاری نداشته باشید! ما از عهده آن برمیآییم!» در آن زمان بود که من برای نخستین بار رادار را با درجه ستواندومی درس دادم و با اینکه تنها کتاب «نبردهای هوا به هوا» را در ایالات متحده مطالعه کرده و دوره شبیهساز آن را دیده بودم و کلاس آن را طی نکرده بودم، آموزش «نبردهای هوا به هوا» را نیز برای نخستین بار در کشور راهاندازی کردیم.

ـ شما در آغاز خدمت، خلبان کابین عقب F-4 شدید! آیا در RF-4 نیز کابین عقب بودید، یا به کابین جلو رفتید؟!

به 3 عامل من ترجیح دادم در RF-4 کابین عقب بروم و در آنجا بمانم. یک اینکه کابین عقب RF-4 برخلاف کابین عقب F-4 و F-14، نقش سنگین عمدهای در انجام ماموریت دارد. در واقع بیشتر امور پرواز شناسایی در RF-4 به دوش کابین عقب است. دومین عامل این بود که من تنها خلبان کابین عقب بودم که دوره پرواز شناسایی از پایه یعنی آموزش «فیزیک نور» گرفته تا شناخت عدسیها و دوربینها و ... را با استاد آموزش دیدم. پس از آن من دوره «تفسیر عکس» را که بعدها فقط برای مفسران عکس برگزار میشد و خلبانان پس از من آن دوره را نگذراندند طی کردم. دوره ما دوره بسیار گرانی بود و هزینه زیادی برای آموزش ما پرداخت شده بود. دیگر خلبانان کابین عقب که پس از من اعزام شدند این دورههای پایه را از روی اسلاید و صدای ضبط شده استاد یاد گرفته بودند. در نتیجه خوشبختانه دوره آموزشی که برای من گذاشته شد دورهای جامع و کامل بود که متاسفانه تکرار نشد. بعدها در حالی که جنگ شروع شده بود و خلبانان برجستهای در کابین جلو داشتیم، من حس کردم که اگر از کابین عقب به جلو بروم خلایی در این رده ایجاد خواهد شد که باعث شد از تصمیم به رفتن به کابین جلو منصرف شوم. سومین عامل این بود که من همواره دوست داشتم در کار و وظیفهای که به عهده من است بهترین باشم. من در کابین عقب بهترین بودم اما اگر به جلو میرفتم دیگر بهترین نبودم! برجستهترین خلبان و در واقع خلبان شماره 1 در بین خلبانان کابین جلو شهید والامقام «فریدون ذوالفقاری» در زمان فرماندهیاش بر گردان 11 شناسایی به من پیشنهاد داد که به کابین جلو بیایم. حتی من تعدادی پرواز آموزشی نیز با
RF-4 به منظور انتقال به کابین جلو انجام دادم اما به همین عللی که عرض کردم، ترجیح دادم در کابین عقب باقی بمانم. این نکته جالب را هم عرض کنم، در ایالات متحده، خلبانان کابین عقب RF-4 نسبت به خلبانان کابین جلو درجه بالاتر و تجربه پروازی بیشتری داشتند که این نشان از اهمیت و نقش قابل توجه کابین عقب در انجام موفق یک پرواز شناسایی دارد.

ـ آیا برای پرواز با RF-4 دوباره به ایالات متحده اعزام شدید؟

بله! در دوران آموزش RF-4 من این شانس را داشتم که مخصوصا به وسیله فرمانده گردان شناسایی پایگاه سرهنگ «داربیشایر» آموزش ببینم. این فرد از قهرمانان جنگ ویتنام بود که پروازهای شناسایی متهورانهای را در طی این جنگ به ثبت رسانده و «آرم سینه قهرمانان جنگ ویتنام» را به وی اعطا کرده بودند. در سمت شاگردی این خلبان، من درسهای زیادی آموختم که خوشبختانه بعدها توانستم به لطف خدا در برهههای حساسی از جنگ آنها را به کار بگیرم.

ـ نقش یک فرمانده چه در دوران آموزش و چه در دوران خدمت را چگونه ارزیابی میکنید؟

یک فرمانده همانطور که میتواند استعداد و تواناییهای نفر زیردستش را کور کند و از بین ببرد، میتواند آنها را در وجود نفر متبلور و شکوفا کند. باعث شود آن فرد بتواند از بیشینه تواناییهای ذهنی و جسمی خود استفاده کند.
هیچوقت فراموش نمیکنم! تازه از امریکا برگشته بودیم که یک روز سرگرد «سیدرضا رضوی» به من گفت: «قرار است به عراق یک حمله غافلگیرانه انجام دهیم. تو باید «طرح ناوبری» (Navigation Log) آن را تهیه کنی! برو ببینم چه میکنی!» من که به تازگی دوره آموزش را تمام کرده بودم اصلا از جزییات تهیه یک طرح ناوبری حمله اطلاعی نداشتم. بلافاصله به سراغ استاد خلبانانی که متخصص تسلیحات (Weapon) بودند رفتم و اطلاعات لازم را کسب کردم. از ساعت 7 غروب طراحی را در پست فرماندهی شروع کردم و ساعت 5 صبح به اتمام رساندم. صبح اول وقت جناب رضوی آمد و گفت: «رضوانی تو شب اینجا بودی؟!» گفتم: «بله جناب سرگرد!» گفت: «کی به تو گفت شب بمونی؟!» گفتم: «شما نگفتید شب بمون! گفتید طرح رو درست کن، من هم ماندم و درست کردم!»
برای آقای رضوی مهم این بود که نفر زیردستش را محک بزند و برای من هم مهم این بود که وظیفه محوله را به نحو احسن انجام دهم. همان روز ارتشبد «خاتمی»، فرمانده وقت نیروی هوایی برای توجیه خلبانان (Brie Fing) پیش از عملیات به گردان آمد. جناب رضوی در آغاز جلسه توجیه رو به تیمسار خاتمی گفت: «تیمسار! رضوانی بدون دستور، سرخود دیشب در گردان مانده تا طرح ناوبری را تهیه کند.» ارتشبد خاتمی رو به جناب رضوی گفت: «اینها هستند که مملکت را نگه میدارند!» این فرد با این جمله من را ساخت. این جمله آنچنان تاثیری روی من گذاشت که اثر آن را هنوز هم در کارهای روزمرهام میبینم. یک فرمانده خوب اینقدر میتواند منشا اثر باشد. بینش بالا و درک عمیق جناب رضوی از فرماندهی باعث شد که من برای رسیدن به جایگاه حرفهای خود نهایت تلاشم را به کار ببندم. این فرمانده خوشفکر و بزرگوار متاسفانه با هواپیمای «ایرو کماندار» سقوط کرد و به شهادت رسید.
در اثر تعلیمات همین شخص بود که ما متوجه شدیم اگر کار خود را براساس اصول انجام دهیم هیچ دشمنی حتی خود امریکا نمیتواند ما را شکست دهد و این مساله را من خود در ماموریتی به چشم دیدم.

ـ آن ماموریت؟!!!

در اوایل تشکیل گردان 11 شناسایی، ایالات متحده در خلیجفارس در حال انجام مانور مشترک "Nid link" بود. فرماندهان نیروی هوایی ایران برای ارزیابی عملیاتی گردان 11 شناسایی، ماموریت عکسبرداری از ناو هواپیمابر «اینترپرایز» را به گردان ما ابلاغ نمودند. در آن زمان امریکاییها همه جا میگفتند که «ناوهای هواپیمابر ما «غیرقابل دسترس» "Untouchable" برای مهاجمان است.»
برای انجام ماموریت به صورت کاملا سری، من و جناب «شالچیان» به عنوان خلبان کابین جلو به پایگاه شیراز پرواز کردیم تا از مبدا آن پایگاه عملیات عکسبرداری از اینترپرایز را انجام دهیم. پس از انجام مقدمات پرواز به جناب شالچیان گفتم: «کف دریا پرواز کن و حین پرواز اصلا با من صحبت نکن!» تمامی سامانههای رادیویی و راداری را خاموش کرده، چسبیدیم به سطح دریا! از روی امواج راداری ناو، سمت و فاصله آن را به دست آورده و به طرف آن در حال حرکت بودیم. از لحظهای که حرکت مشکوک ما به سمت اینترپرایز آغاز شد، نفر رادار ناو پشت سر هم اخطار میداد که «خودت را معرفی کن!» ما نیز در جواب به وی سکوت میکردیم. مه غلیظی کف دریا را پوشانده بود و دید روبهرو بسیار کم! به فاصله 10 مایلی که رسیدیم، رادار هواپیما را روشن کردم و محل دقیق اینترپرایز را پیدا کنم. در این لحظه افسر رادار ناو با فریاد آخرین اخطار را به ما داد و گفت: «اگر جلوتر بیایی مورد اصابت قرار خواهی گرفت!» باز هم سکوت کردیم و با سرعت بالا ادامه مسیر دادیم. در فاصله ........... مایلی ناو اتمی و بزرگ اینترپرایز در دید چشمی ما قرار گرفت. با رسیدن به فاصله مناسب بلافاصله ارتفاع گرفته (Pop up) و یک عکس سرتاسری (Panoramic) از ناو گرفتیم و به صورت وارونه گردش کردیم و بلافاصله کف دریا چسبیدیم و به سرعت از محل دور شدیم. در حین بازگشت فرمانده ناو هرچه در توان داشت فریاد زد و به ما ناسزا گفت! آنقدر این حرکت سریع و غافلگیرانه صورت گرفت که نیروهای واکنش سریع ناو هیچ حرکتی نتوانستند بکنند.
بلافاصله در پایگاه شیراز به زمین نشسته و فیلم را به لابراتوار بردند. من بالای سر نفرات لابراتوار ایستادم تا آن را چاپ کنند. عکسهای چاپ شده را شب، کف اتاق کنفرانس پست فرماندهی پهن کردیم و فرمانده ناوگان دریایی جاضر در رزمایش در معیت فرمانده پایگاه وارد اتاق کنفرانس شد. با رسیدن به جایی که ما عکسها را کنار هم چیده بودیم و ناو با هواپیماهای چیده شده در روی عرشه به همراه هواپیماهایی که در حال پرواز بودند با تمام جزییات قابل مشاهده بود، فرمانده پایگاه رو به فرمانده امریکایی گفت: «This is your Untouchable Enterprise«. فرمانده امریکایی گفت: «چه کسی این عکس را گرفته؟!» فرمانده پایگاه به من اشاره کرد! فرمانده امریکایی با نگاه خشمآلودی چپچپ به من خیره شد که میشد هزاران ناسزا بر خودش و بر من را از نگاهش خواند!

ـ به عقبتر برمیگردیم! شما جزو 4 خلبانی بودید که پیش از تشکیل گردان 11 شناسایی، به صورت کاملا سری از خاک عراق عکسبرداری میکردید! در این باره توضیح دهید!

پیش از تشکیل گردان شناسایی، یک فروند F-4D را با قرار دادن یک دوربین درون یک مخزن سوخت خارجی
(Drop Tank) آماده انجام ماموریتهای شناسایی کردند. در این سری ماموریتهای بسیار محرمانه، ما هر 7 الی 10 روز پروازهایی به منظور شناسایی خاک عراق به درون خاک این کشور انجام میدادیم. از کم و کیف این قضیه نفرات معدودی کمتر از انگشتان دست اطلاع داشتند. فرمانده پایگاه یکم شکاری، فرمانده گردان جناب رضوی، 4 نفر خلبان و دو نفر فنی که مسوول آمادهسازی هواپیما بودند. حفاظت اطلاعات درباره این عملیاتها بسیار قوی بود به این صورت که اطلاعات از طریق هیچیک از نفرات دیگر به بیرون درز نمیکرد چون اگر عراقیها به این مساله پی میبردند و به هر طریقی هواپیمای ما را مورد اصابت قرار میدادند، به عنوان جاسوس ما را اعدام میکردند. پیش از پرواز، دو نفر از افراد مطلع و اهل فن یکی در پایگاه رادار همدان و دیگری در رادار دزفول مستقر میشدند و با گرفتن مسوولیت هدایت ما، نمیگذاشتند دیگر نفرات رادار ایستگاه مربوطه از جزییات و مسیر پروازی ما آگاه شوند.
به این صورت پروازها ادامه پیدا کرد تا تشکیل گردان 11 که کارها به صورت سیستماتیکتر با استفاده از هواپیمای قدرتمند RF-4E که به هیچوجه از لحاظ قدرت عکسبرداری و عملکرد عملیاتی قابل مقایسه با آن F-4D بهینه شده نبود ادامه پیدا کرد و در نتیجه ما در زمان آغاز جنگ تحمیلی عکسهای تقریبا به روز جدیدی از حساسترین و مهمترین اهداف نظامی و اقتصادی از فواصل نزدیک مرز تا عمق خاک عراق در اختیار داشتیم که جا دارد به تمامی کسانی در آن برهه جان خود را در کف اخلاص گذاشتند و در راه میهن به چنین ماموریتهای خطرناکی رفتند و صد البته تعداد زیادی از آنها الان در میان ما نیستند درود بفرستیم.

ـ با توجه به حضور گسترده مستشاران امریکایی در ایران، نحوه رفتار آنها با ایرانیها چهطور بود؟ آیا صحت دارد که فرماندهان ارتش ما کاملا مطیع این مستشاران بودند؟

به هیچوجه! خاطرم هست تازه گردان 11 تشکیل شده بود. یک روز جناب سرهنگ «محمود قیدیان»، فرمانده گردان در مراسم صبحگاه وارد محوطه شد و ایست، خبردار دادند و نفرات گردان برای فرمانده احترام نظامی گذاشتند. در گردان یک سرهنگ مستشار امریکایی بود که به ایست خبردار توجهی نکرد و احترام نگذاشت. جناب قیدیان که یک نظامی برجسته و خلبانی واقعا کارکشته بود مستقیما به سراغ وی رفت و با لحن توهینآمیزی گفت: «سرهنگ! دفعه بعد که به گردان میآیم، تو هم باید مثل بقیه به من احترام نظامی بگذاری!» سرهنگ امریکایی که کاملا جناب قیدیان را میشناخت در حالی که کاملا شوکه شده بود فریاد زد: «بله قربان!» همانطور که عرض کردم اینطور نبود که امریکاییها سوار بر ما باشند و به ما دستور بدهند. متاسفانه افسران ارشدی هم داشتیم که خود را ارزان میفروختند اما قالب به اتفاق فرماندهان که نظامیان بادانشی بودند، اجازه دخالت در امور نیرو را به امریکاییها نمیدادند.
در جای دیگری خاطرم هست که مسوول شبیهساز پرواز گردان شکاری بودم و جناب رضوی فرمانده گردان! مدتی بود که میدیدم کارمندان شبیهساز پرواز که امریکایی بودند دیر بر سر کار حاضر میشوند. مورد را به عرض جناب رضوی رساندم. جناب رضوی گفت: «آقای رضوانی! حرف شما برای من حرف آخر است! مطمئنی؟!» گفتم: «من فردا صبح گزارش نهایی را تقدیم میکنم!» فردا صبح امریکاییها مثل همیشه به جای ساعت 6 صبح ساعت 8 سرکار خود آمدند. بلافاصله خدمت جناب رضوی رسیده و کمکاری امریکاییها را گزارش کردم. وی در جا به فرمانده نیرو زنگ زد و گفت: «تیمسار خاتم! کارمندان شبیهساز دیر سر کار خود حاضر میشوند!» فرمانده نیرو هم در جواب گفت: «به آنها بگویید، فردا دیگر سرکار نیایید!» همین تذکر قاطع برای امریکاییها کافی بود تا آنها تا آخرین روز خدمت ساعت 6 سر کار خود حاضر شوند. در مجموع میخواهم بگویم، ایرانی اگر قدر خود را بداند در هیچ نقطه دنیا و به وسیله هیچ فردی توسری نمیخورد. ایرانی هر کجا که باشد یک سر و گردن از بقیه بالاتر است و این عین واقعیت است. شما یک نگاهی به آمار ایرانیهای خارج از کشور، شغل آنها و درآمدشان بیندازید به صحت عرایض بنده واقف خواهید شد.

ـ مشخصههای یک خلبان RF-4 که آن را از دیگر خلبانان متمایز میکند چیست؟!

یک خلبان شناسایی در درجه اول باید خوب ببیند! باید خوب تشخیص بدهد! خاطرم هست یک بار با یکی از خلبانان کابین جلو به منطقه «رواندوز» رفتیم. اطراف را زیر نظر داشتم که ناگهان فریاد زد: «تانک! تانک!» گفتم: «اون تانک نیست!، سیاه چادره!» جای دیگری یکسری دیگر از مناظر طبیعی را با توپهای دشمن اشتباه گرفته بود. یک خلبان شناسایی با توجه به آموزشهایی که میبیند و پروازهایی که انجام میدهد، تشخیص و تمایزش قوی میشود که به راحتی میدان نبرد را مانند یک دوربین ثبت و تفسیر میکند. مثلا به راحتی یک نفتکش خالی را از پر تشخیص میدهد. تفاوت خندق و خاکریز را میداند و هزار و یک نکته دیداری دیگر که لازمه یک خلبان هواپیمای اکتشاف هوایی است را در وجود وی میبینید. هنگام جنگ بچههای نیروی زمینی در تفسیر عکسهایی که برای آنها ارسال میکردیم، دچار مشکل شده بودند که من در یک دوره فشرده، تفسیر عکسهای هوایی را به آنها آموزش دادم.
ـ از وضعیت گردان 11 پس از پیروزی انقلاب بگویید!
گردان 11 شناسایی با توجه به اینکه در زمان پیش از انقلاب به صورت بی وقفه در حال فعالیت بود، این جنب و جوش را به طور نسبی بعد از پیروزی انقلاب نیز حفظ کرد. در واقع صلح و جنگ برای یک گردان شناسایی معنی ندارد! وضعیت گردان 11 با توجه به رکود شدیدی که پس از انقلاب در آمادگی عملیاتی کل نیروی هوایی به وجود آمده بود بسیار عالی بود و اگر بگویم فعالترین و آماده ترین گردان آن زمان در نیروی هوایی گردان ما بود به گزافه نگفته ام! در دوران پس از پیروزی انقلاب، ما باز هم پروازهای شناسایی مرزی را ادامه دادیم و در همین پروازها بود که شهید بزرگوار«طیبی» و«کامرانی» را از دست دادیم.

- پس از انقلاب با توجه به وقوع حوادث ناخواسته ای که باعث شد با انگشت اتهام منافقین انقلابی نما، تعدادی از افسران متعهد و خدمتگذار ارتش از بدنه آن جدا شوند، آیا این اتفاق ناگوار شامل حال گردان 11 شناسایی هم شد؟!!

با کمال تاسف باید بگویم این مساله مانند بقیه یگان های ارتش گریبان گردان 11 شناسایی را هم گرفت. در طوفان های ابتدای انقلاب، گردان شناسایی متاسفانه دو تن از برجسته ترین خلبانان کابین جلوی خود را از دست داد. «منصور ناصری» و «حسن بیدگلی»!
جنگ که شروع شد یقین داشتم که آنها اگر بودند می توانستند گره بزرگی از کار گردان شناسایی باز کنند. رفتم به سراغشان و پیشنهاد دادم که برگردند اما آنها گفتند: «ما را اخراج کرده اند! چطور برگردیم؟!»گفتم:«من می روم با فرمانده نیرو جناب فکوری صحبت می کنم. شما کاری نداشته باشید!». در نهایت این دو خلبان برگشتند و غوغایی به پا کردند که گردان هیچگاه فراموش نخواهد کرد.

- با توجه به این که خلبانان مورد اشاره، جناب ناصری و جناب بیدگلی تقریبا مدت زیادی از پرواز به دور بودند، آیا بلافاصله پس از بازگشت به ماموریت جنگی اعزام شدند؟

اول این را بگویم که این دو خلبان آنقدر بی ریا و بی ادعا به خدمت برگشتند که با این که درجه شان از من بالاتر بود، بدون درجه پرواز می کردند! درباره بازگشت به پرواز، آقایان ناصری و بیدگلی حدودا یک سال بود که پرواز نکرده بودند و براساس دستورالعمل می بایست یک سری کلاس های زمینی را دوباره طی کرده و پروازهای آموزشی مربوطه را نیز به همراه استاد خلبان انجام می دادند اما با توجه به شرایط به خصوص دوره آغازین جنگ قرار شد یک پرواز با هم انجام دهیم و تاکتیک های مورد نظر را تمرین کنیم. در پرواز آماده سازی آقای ناصری تاکتیک هایی را که قرار بود آن روز انجام دهیم یک بار روی زمین مرور کرده و با یک فروند RF-4 به آسمان حومه«ورامین» پرواز کردیم. با سرعت حدود 600 نات در ارتفاع پایین به سمت هدف فرضی برای انجام یک مانور عکسبرداری حرکت کردیم. با رسیدن به نقطه آغاز مانور،هواپیما را بالا آورد و گردش ضعیفی کرد! گفتم«منصور جان، خوب نبود! حرکتت جنگی نشد!»دوباره تمامی فرآیندها را به ترتیب انجام دادیم که این بار آقای ناصری با رسیدن به نقطه نهایی، هواپیما در کف زمین هواپیما را در گردشی به شدت 11 جی قرار داد. گازهای خروجی موتور، گرد و خاک زمین را بلند کرد! هر دو برای لحظه ای دچار بیهوشی موقت(BLAK OUT) شدیم! مخزن سوخت زیر آویزگاه مرکزی هواپیما، از جا کنده شد به طوری که RF-4 مزبور تا مدتی از رده پروازی خارج شد! هواپیما را که از گردش خارج کرده و به حالت عادی در آوردیم به جناب ناصری گفتم:«حالا جنگی شد!»
فردای آن روز که به گردان آمدیم، جناب ناصری گفت:«برای امروز باید کجا برویم؟!». گفتم:«می ریم وسط خاک عراق! پایگاه هوایی الکوت!». گفت:«با کی باید برم؟!»، گفتم:«با هم می ریم!». در توجیه طرح پروازی به جناب ناصری گفتم:«منصور جان! می خوام حسابی چپق عراقی ها رو چاق کنیم! هر چی در چنته داری امروز باید رو کنی !»در پروازی که به سمت این هدف پروازی مهم و بسیار خطرناک داشتیم، چند ماموریت عکسبرداری دیگر را نیز در طرح پروازی گنجانده بودم. منصور ناصری در این پرواز بود که به همگان ثابت کرد کیست و چیست! در راه رسیدن به هدف از حلقه های متعدد پدافندی باید رد می شدیم که وی آنقدر کف زمین چسبیده بود که هواپیما برای پدافند واقعا غیر قابل اصابت شده بود. ارتفاع پروازی بسیار پایین ما را عکس های به چاپ رسیده پس از پرواز به اثبات رساندند. در یک عکس نفر توپ پدافندی از ترس برخورد هواپیما با خودش، به زیر لوله های توپ پناه برده بود! با طی یک مسیر حساب شده، در لحظه ای که به بالای سر پایگاه هوایی الکوت رسیدیم، منصور ناصری،
هواپیما را از سرعت صوت فراتر برد و به منظور ایجاد رعب و وحشت، دیوار صوتی پایگاه را شکست!

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دانلود فایل کتاب