سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی در سال ۱۳۲۸ در روستای قاسم آباد از توابع شهرستان ورامین دیده به جهان گشود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرستان ورامین گذراند و پس از اخذ دیپلم در سال 1348 به خدمت سربازی اعزام شد.
اردستانی خدمت سربازی را به عنوان سپاه دانش در یکی از روستاهای اسفراین انجام داد. شرایط جغرافیایی منطقه در آن زمان برای کشت خشخاش مساعد بود و اهالی روستا به صورت فراگیر مبادرت به کشت آن می‌کردند اما اردستانی آنها را از این کار باز می‌داشت.
پس از انجام خدمت سربازی در سال 1350 وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی شد، پس از گذراندن مقدمات آموزش پرواز در ایران، به منظور تکمیل دوره خلبانی به کشور آمریکا اعزام شد و پس از اخذ دانشنامه خلبانی به ایران بازگشت و با درجه ستوان دومی در پایگاه چهارم شکاری دزفول به عنوان خلبان هواپیمای « اف 5» مشغول به خدمت شد.
مصطفی اردستانی در سال 1354 به عنوان یکی از خلبانان منتخب نیروی هوایی، برای انجام یک سری مسابقات تیراندازی با هواپیما عازم پاکستان شد. در بین خلبانان پاکستانی، سرگرد خلبانی بود که در جنگ بین هندوستان و پاکستان، چندین هواپیمای هندی را سرنگون ساخته بود و در آن زمان قهرمان نیروی هوایی پاکستان شناخته می‌شد. لذا با غرور خاصی راه می‌رفت و هنگام عبور از کنار دیگران، به اصطلاح به عالم و آدم فخر می فروخت.
سرانجام روز مسابقه فرا رسید. کلیه هواپیماها که برای مسابقه آمده بودند، پرواز می کنند. مصطفی که علیرغم جوانی، مهارت بالایی در پرواز داشت، تصمیم می گیرد در آسمان با سرگرد پاکستانی به یک نبرد هوایی آزمایشی بپردازد. نبرد هوایی شروع می‌شود و بعد از چند لحظه، در میان حیرت حاضران، مصطفی با چند مانور ماهرانه از سرگرد پاکستانی شات می‌گیرد. (شات یعنی هواپیما را طوری هدایت کنی که پشت سر هواپیمای دیگر قرار بگیرد و به عبارت بهتر، در تیررس باشد. در رشته خلبانی گرفتن شات یعنی هدف قرار دادن هواپیمای حریف.)
پس از پایان پرواز، سرگرد خلبان به نزد مصطفی - که در آن زمان ستوان دوم بود - می‌آید و می‌گوید: تو قهرمانی، نه من.
مصطفی اردستانی با توجه به هوش بالا و به دلیل اندام ورزیده‌ای که داشت، به تدریج به یکی از بهترین خلبانان نیروی هوایی تبدیل شد. بعد از یک سال از این پایگاه به پایگاه ششم شکاری منتقل شد و تا سال 1356 در این پایگاه و بعضا در پایگاه چهارم شکاری دزفول، خدمت کرد.
با اوج‌گیری انقلاب شکوهمند اسلامی و حتی قبل از آن جزء نخستین خلبانان حزب اللهی بود که در به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی و آگاه کردن سایر قشرهای پرسنل نیروی هوایی نقش بسزایی داشت.
مصطفی اردستانی پس از انقلاب با جمعی از همکاران، اقدام به انتشار یک نشریه درون گروهی به نام «مخلصین» کرده بود که حاوی مطالب اعتقادی و فرهنگی بود و علیرغم تیراژ محدود، بسیار جالب توجه و در آگاه‌سازی پرسنل مؤثر بود.
سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانیاردستانی در سال 1359 به عنوان افسر خلبان شکاری در پایگاه شکاری تبریز مشغول به خدمت بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز شد، علی رغم اینکه در روز حمله هوایی دشمن به خاک میهن اسلامی در مرخصی به سر می‌برد، ولی بلافاصله خود را به پایگاه مربوطه رساند و پروازهای جنگی خود را شروع کرد.
مصطفی اردستانی از روز دوم مهر ماه سال 1359، پروازهای جنگی خود را آغاز کرد. با توجه به شهامت مثال زدنی‌اش و انجام عملیات غیر ممکنی که در طول یک سال اول جنگ انجام داد، در سال 1360 به درجه سرهنگ دومی مفتخر شد و بلافاصله به عنوان فرمانده پایگاه پنجم شکاری امیدیه اهواز منصوب شد.
در تمام مدتی که فرمانده پایگاه هوایی امیدیه بود و تا چندی بعد از آن، به صورت داوطلبانه به پایگاه چهارم شکاری دزفول - که نزدیک‌ترین پایگاه به مرز عراق بود - می‌رفت و سخت‌ترین و خطرناک‌ترین عملیات‌ها را انجام می‌داد و همیشه این جمله ورد زبانش بود که:
" دوستان! هر کس در حسرت حضور در کربلاست، بداند که این جا کربلاست. بدانید فرزند زهرا(س) و آقا امام زمان (عج) نظاره گر ما است".
در سال 1363 به سمت معاون عملیاتی پایگاه دوم شکاری منصوب شد. پس از 3 سال انجام وظیفه در این مسئولیت، در سال 1366 به عنوان مدیریت آموزش عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران منصوب شد.
پس از شهادت سرلشکر خلبان عباس بابایی که معاونت عملیات نیروی هوایی را عهده دار بود، شهید اردستانی به این سمت (معاونت عملیات نیروی هوایی) برگزیده شد و تا زمان شهادت (15/10/1373) عهده‌دار این مسئولیت مهم بود .
سرلشگر خلبان، شهید اردستانی، در طول جنگ تحمیلی، همواره داوطلب مأموریتهای مشکل بود و بارها اتفاق می‌افتاد که در یک روز، هفت بار به خاک دشمن حمله می‌برد و بدون شک او با انجام دادن 400 پرواز برون مرزی بر فراز خاک دشمن و 1724 ساعت پروازهای مختلف در خاک میهن اسلامی، یکی از قهرمانان جنگ به حساب می‌آید که چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت تا سرانجام 15 دی ماه سال 1373 بر اثر سانحه هوایی، به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید منصور ستاری و چند تن دیگر از همرزمانش، به آروزی دیرینه‌اش رسید و به لقاء معبود پیوست.
شهید اردستانی به هنگام شهادت 46 سال سن داشت و از وی دو فرزند پسر و دو فرزند دختر به یادگار مانده است.
وظیفه شناسی، دلاوری، شجاعت و دیگر خصوصیات ویژه این شهید بزرگوار تا حدی است که فرمانده کل قوا در مورد او چنین فرمودند: «شهید اردستانی یکی از پاک‌ترین، مخلص‌ترین و مومن‌ترین افراد تمام قشرها بود. او عنصری فدایی و شهیدی زنده بود و عزیزانی از قبیل شهید اردستانی و دیگر دوستانی که به شهادت رسیدند، داغی است بر دل هرکسی که نسبت به نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران احساس خویشاوندی و نزدیکی می‌کند. برای من و ملت عزیز این یک داغ بزرگ بود. با بودن شهید اردستانی در عملیات، قلب من آرام بود.»
شیر نهاجا:
مصطفی اردستانی بارها در طول یک روز، تا 7 سورتی پرواز عملیاتی داشت که این خود به نوعی یک رکورد در نیروی هوایی محسوب می‌شود. به همین سبب بود که در نیروی هوایی، به او "شیرنهاجا" می‌گفتند.
ایمان، اخلاص، دین باوری، دوستداری اهل بیت، عشق به امام و انقلاب، شهامت و بی باکی اردستانی، از ویژگی‌های منحصر به فرد این شهید بزرگوار بود.
پاداش مقام معظم رهبری:
بعد از پایان جنگ، اردستانی و چند تن دیگر از خلبانان تیز پرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی، مفتخر به دریافت مدال پرافتخار "فتح" از دستان مبارک مقام معظم رهبری شدند.
وصیتنامه سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی:
"اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون و اجعلنی من اولیائک فان اولیائک لاخوف علیهم و لا هم یحزنون
اللهم انی اسئلک تجعل وفاتی قتلا فی سبیلک تحت رایت نبیک مع اولیائک و اسئلک ان تقتل بی اعدائک و اعداء رسولک و اسئلک ان تکرمنی بهوان من شئت من خلقک و لا تنهی بکرامه احد من اولیائک اللهم اجعل لی مع الرسول سبیلا حسبی الله ماشاءالله"
الهی از عمق جانم و با تمام وجودم شهادت می دهم به وحدانیت تو و رسالت رسول محمد(ص) و امامت علی (ع) و اولاد طاهرین او و از تو می خواهم که به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین، پنج تن آل عبا که تمام جهان به خاطر آنها برپاست مرا از دوستان علی و اولاد علی قرار دهی. به حق علی بن حسین زین العابدین به من لذت عبادت و به حق باقرالعلوم لذت علم و به حق امام صادق لذت صداقت و به حق امام کاظم لذت فروبردن غضب و به حق امام رضا لذت رضایت از الله و به حق محمد بن علی لذت جود و ایثار و سخاوت و به حق علی بن محمد لذت هدایت و به حق امام حسن عسکری لذت سرباز و رزمنده اسلام بودن و به حق امام مهدی لذت فرماندهی بر سپاه اسلام را عنایت کن.
حال چند کلامی از خودم. من برای همسر و فرزندانم شوهر و پدر خوبی نبودم. چون خودم را مدیون انقلاب و اسلام می دانستم ولی همه را دوست داشتم به خاطر خدا اگر نتوانستم وقتم را صرف آنها بکنم به دلیل نیاز اسلام و ملت مسلمان بود. امیدوارم که مرا ببخشید و برایم دعا کنند. شاید خداوند از گناهان من بگذرد. بعد از من گریه و زاری نکنند و اگر دل شان می سوزد به حال محمد و آل محمد بسوزد.
و خواهش می کنم اصلا عکس مرا چاپ نکنید و برای من تبلغ نکنید و برای محمد و آل محمد و اسلا م تبلیغ کنید. اگر از من جنازه ای ماند در بهشت زهرا در بین بسیجی‌ها دفن کنید (البته این وصیت نامه پس از تدفین این شهید بزرگوار به دست آمد. لذا طبق خواسته خانواده ایشان محل دفنش در صحن حیاط امام زاده جعفر در شهرستان پیشوا از توابع ورامین که زادگاه وی نیز می باشد، بود.) و همه چیز مانند آنها باشد. من حاضر نیستم کسی بعد از من در رنج بیفتد.

خاطره ای از شهید بزرگوار :

عملیات والفجر 8 در تاریخ 20/11/ 1364 در منطقه جنوب شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.
 
لحظات پراضطراب شهید بابایی و شهید اردستانی در  عملیات والفجر 8

عملیات والفجر 8 در تاریخ 20/11/ 1364 در منطقه جنوب شد، این عملیات آنقدر سریع و تند بود که در اندک زمانی، نیروهای ایرانی از اروندرود گذشته و جزیره فاو را به تصرف خود درآوردند.

نیروهای ماف در آن طرف رودخانه مواضع خود را تحکیم کردندن و نیروها عراقی هم برای بازپس گیری این جزیره مهم ضد حمله سنگینی را تدارک دیده بودند.

یک هفته ای از انجام عملیات گذشته بود که هوا متلاطم شد، ابر سیاه رنگ همه جا را پوشانده بود و باران، تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. ساعت 8 صبح نیروهای عراقی ضد حمله ای را آغاز کرده بودند و در حدود ساعت 5/10 صبح بود که خبر رسید، نیروهای دشمن در میانه سددفاعی ما رخنه کرده و توانسته اند از نقطه ای نفوذ کنند. وضعیت فوق العاده خطرناکی برای نیروهای خودی در خط مقدم ایجاد شده بود. مسئولانی که در قرارگاه زمینی (قرارگاه شهید همت) بودند با اصرار زیادی درخواست می کردند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله آنها را بکوبد.

در آن زمان، من به اتفاق شهید بابایی و شهید اردستانی در قرارگاه رعد، در پایگاه امیدیه بودیم. شهید بابایی- که مسئولیت عملیات نیرو را عهده دار بود- در مقابل پافشاری مسئولان قرار گاه می گفت:

- در این شرایط بدجوی اصلا چنین امری ممکن نیست!

هر چه آنان اصرار می کردند، شهید بابایی در جواب می گفت:

- احتمال اینکه هواپیما در این شرایط جوی سانحه ببیند خیلی زیاد است، نمی توانیم چنین خطری را بپذیریم.

شهید اردستانی که شاهد مکالمه بود، آمادگی اش را برای انجام این ماموریت اعلام کرد، ولی شهید بابایی مخالفت می ورزیدند. نقشه روی میز پهن شده بود و شهید بابایی همان طور که نگاهش به نقشه بود با تلفن نیز صحبت می کرد. حدود چند دقیقه ای مکالمه ادامه داشت که یک لحظه نگاه شهید بابایی در نگاه یار و همرزم همیشگی اش حاج مصطفی اردستانی دوخته شد، علی رغم اینکه موافق نبود، ولی چون اصرار مسئولان بیش از اندازه بود، با نگاهش اذن ماموریت را به شهید اردستانی داد. حاج مصطفی بلافاصله خارج شد و به سمت آشیانه هواپیما رفت.

در همین موقع، هواپیما از آشیانه خارج شد و با سرعت به سوی باند پروازی خزید.

شهید بابایی همان طور با پای برهنه بیرون آمد و در رمپ پروازی هواپیما را نظاره گر شد و با حالتی عجیب و مضطرب در آن هوای بارانی روی زمین نشست.

من گفتم:

- جناب بابایی! اینجا خیس می شوی، برویم داخل قرارگاه، ان شاءالله که اتفاقی نمی افتد.

مضطرب و نگران گفت:

- نمی توانم داخل قرارگاه طاقت بیاورم. مصطفی رفت! مصطفی از دست رفت!

من هم در کنار شهید بابایی در آن هوای بارانی، حدود 20 دقیقه زیر شلاق باران ایستادم، تا اینکه صدای هواپیمایی به گوشمان رسید، گفتم:

- فکر کنم حاج مصطفی برگشت.

با خوشحالی گفت:

- آره خودشه!

بعد از شستن هواپیما روی باند، به سوی آشیانه آمد. شهید اردستانی از هواپیما پیاده شد و جناب بابایی رو کرد به جناب اردستانی و گفت:

- آخر کار خودتو کردی! حالا بگو ببینم عملیات چطور انجام شد؟

تبسمی کرد و گفت:

- بهتر از این نمی شد. محل مورد نظر، با موفقیت کامل بمباران شد.