روسیه هیچگاه قدرت نظامی قابل توجهی نبوده است. آنها در اولین برخورد با یک قدرت قابل توجه یعنی ناپلئون، تا مرز شکست و اشغال شدن پیش رفتن که امداد غیبی مخصوص خودشان یعنی ژنرال زمستان به دادشان رسید و از مهلکه نابودی نجات یافتند.
در دومین برخوردش، روسها با یک قدرت منسجم و سازمان یافته یعنی امپراطوری ژاپن هم با یک شکست خفت بار و عجیب همراه بود به طوری که تمام نیروی دریایی آنها از بین رفت و مجبور به واگذاری تمام متصرفات خودشان در چین به ژاپنی ها شدند. 
 
با این وضعیت، امپراتوری روسیه وارد معرکه جنگ جهانی اول شد اما حجم شکست های روسها در آن جنگ به قدری بالا بود که منجر به دگرگونی عظیم سیاسی در آن کشور، موسوم به انقلاب فوریه شد.
 
دولت جدید انقلابی به رهبری شخصی به نام کرزینسکی همان رویه قبل را پیش گرفته بود.‏ اما روند ناامید کننده جبهه ها روز به روز صدای بلشویکهای تندرو تحت رهبری لنین و تروتسکی را بلندتر میکرد و سرانجام در ماه اکتبر ۱۹۱۷ شبه نظامیان بلشویک به مقر دولت موقت حمله کردند و کرزینسکی رو کنار زدند.
 
سیاست لنین در قبال جنگ بین الملل این بود:‏
 
اگر آلمانها در ازای آتش بس، کمیسر خارجه یعنی تروتسکی را وادار به پوشیدن لباس زنانه کردند، او باید اینکار را بکند! پس از قدرت گرفتن ‎استالین ، روسها هوس تصرف فنلاد را نمودند اما در جنگی معروف به جنگ زمستان، روسها در برابر ملت سرسخت فنلاند تا مرز شکست پیش رفتند.
 
‏استالین تنها به کمک قوای میلیونی و همان استراتژی همیشگی یعنی سیل نیروی انسانی و حجم بالای آتش توپخانه با تلفات بسیار بالا موفق به شکست نصفه و نیمه فنلاند شدند.
 
این ناکامی نظامی برای روسها عواقب بدی داشت چرا که قدرت جدید مرکز اروپا یعنی هیتلر را مجاب کرد که روسیه‏ آن قدرت بزرگی که همگان فکر می‌کنند نیست.
 
سرانجام هیتلر در عملیاتی به بزرگی تمام طول جغرافیایی مرز شوروی و اروپا به نام بارباروسا موفق به پیشروی برق آسا در خاک شوروی گشت.
 
در اینجا بود که از یک طرف دوباره ژنرال زمستان و از طرف دیگر کمک های قدرت جدید بر آمده از آن سوی آتلانتیک‏ یعنی ایالات متحده، از طریق ایران تازه اشغال شده، موسوم به پل پیروزی، بار دیگر ماتحت روسها را از اشغال و نابودی کشور نجات داد!
 
در دوران جنگ سرد، روسها از طریق اقمار خود در اروپای شرقی و مرکزی، مرزهای ژیوپولتیک خود را تا مرکز اروپا جلو بردند.‏ روسها با توسل به ایده کمونیسم مداخلات زیادی در دنیا داشتند و قدرت نظامی و اتمی قابل توجهی دست و پا کردند. از مداخله در جنگ کره و ویتنام تا لشکرکشی به چکسلواکی و براندازی دولت اصلاح طلب آن کشور تا اتمی کردن کوبای فیدل کاسترو در بیخ گوش آمریکا، از پروژه های عظیم و قابل توجه‏ در فضا و بسیاری از فعالیتهای دیگر. اما ایدیولوژی، درست در جایی که خود را در نزدیکی اوج قله می پندارید، شما را مجبور به سقوط خواهد کرد!
 
شوروی فروپاشید و روسیه جدید با انبوهی از مشکلات ژیوپولتیک و اقتصادی و نظامی از دل آن متولد شد. در اولین اقدام نظامی دولت یلتسین به چچن که ‏اعلام استقلال کرده بود، حمله کرد که با یک شکست خفت بار مجبور به پذیرش خودمختاری چچن از روسیه شدند. اینجا بود که ‎پوتین وارد صحنه شد. یک کمونیست سابق و ملی گرای حال.
 
کسی که معتقد بود فروپاشی شوروی اشتباهی مهلک اما احیای آن اشتباهی بدتر خواهد بود.‏ ایده او اما احیای قدرت نظامی و اقتصادی روسیه بر طبق قوانین بازار آزاد و ملزومات دنیای مدرن بود. در اولین گام در عملیاتی شبیه به جنایت جنگی چچن را باز پس گرفت.
 
در ادامه بزرگترین مسأله پیش رو از نظر او گسترش ناتو و رسیدنش به مرزهای روسیه بود.‏ پوتین در سال ۲۰۰۸ در واکنش به حمله گرجستان به آبخازیا و اوستیا با این کشور کوچک و به لحاظ نظامی پایین رده وارد جنگ شد‌.
 
علی‌رقم پیروزی، تلفات روسیه به شکل عجیبی بالا و سطح تکنولوژی ارتش آنها بسیار پایین ارزیابی شد.‏ برای پوتین اروپای شرقی و خصوصا کشور وسیع ‎اوکراین مهمترین مسأله در سیاست خارجی و دکترین ژیوپولتیک او بود.
 
سرانجام مداخلات پوتین در اوکراین به یک جنگ زشت و جنایتکارانه منجر شده. اینبار هم کما فی سابق روسها با ترکیبی از خشونت و تجاوز و کشتار گسترده توانستند تا اینجا به یک پیروزی‏ کوچک و ناچیز برسند. طبق سنت همیشگی روسها، این تاریخ خونبار که ترکیبی از شکست های بزرگ از قدرتهای جهانی اما خوش شانسی در زمان مناسب و تحمیل شکست به دولت های کوچک و یا اشغال مناطق بدون وجود یک دولت مرکزی، است که روسیه را به اینجایی که هست رسانده است.