روز اول فروردین ۶۴ که هواپیماهای عراقی فانتوم شهید حسین خلعتبری را بالای سقز زدند, شهید عباس بابایی که معاونت عملیات نیروی هوایی بود بلافاصله خودش را رساند پایگاه همدان، این چندمین باری بود که بچه‌های همدان توی خاک خودمان هدف قرار می‌گرفتند.
بابایی جلسه گذاشت با معاونت عملیات پایگاه و رادار و تغییراتی در نحوه­ پرواز انجام شد, سپس شهید بابایی خلبان­‌ها را در منطقه­ آلرت جمع کرد.
 
همه­ خلبان­‌ها آمدند, بابایی گفت با شما کار دارم، به رادار ابلاغ کرده بود دیده بود همیشه به همین سبک می­آیند، یعنی یکی دو تا هواپیما را طعمه قرار می‌دهند, هواپیمای ما را می­‌کشند ارتفاع بالا، چون ما پوشش راداریمان نسبت به عراقی­‌ها ضعیف بود, آنها به خاطر خریدهای جدید و داشتن وسایلی پیشرفته و مدرن‌تر مسلط­‌تر بودند, اطلاعات و مختصات هواپیمای ما را که مشغول درگیری با آنها میشد میدادند و هواپیمای دیگرشان از ارتفاع بالاتر هواپیمای ما را می­‌زدند.
 
توی پایگاه همدان چهار تا هواپیما را زده بودند. شهید خلعتبری چهارمین هواپیما بود که زده بودند, اگر ما را هم میزدند که پنج تا می­شد، حالا خواست خدا بود ما با تاکتیک خودمان از دستشان فرار کردیم و نتوانستند ما را بزنند. شهید بابابی دید که بچه‌ها­ می­روند جلو و اصلاً اِبا نمی­کنند, گفتند که دیگر هیچ خلبانی مجاز نیست که بیش از ۶۵ مایل که می­شد صد کیلومتر از پایگاه دور بشود و پانزده هزارپا بالاتر برود! چون حساب کرده بود اگر توی این فاصله هواپیماهای ما ایستایی بشوند دیگر رادار عراق نمی­‌تواند هواپیمای ما را در پوشش داشته باشد و هواپیمای عراقی کاری ازشان برنمی­آید و همین هم شد.
 
از آن روز که محدوده گذاشت گفت ۱۵ هزار پا و ۶۵ مایل بیشتر کسی حق ندارد برود جلو، دیگر عراق موفق نشد هواپیمای ما را بزند. خلبان­‌ها تعدادشان به شدت پایین آمده بود، از سی خلبان آمده بود به هفت هشت تا خلبان، ده پانزده نفر کابین عقب بودند، هفت هشت نفر هم کابین جلو چند نفر هم رفته بودند آموزش ببیند، خلبان کم تجربه هم مثل من چندنفری بودیم، از ستاد می­آمدند کمک می­کردند, خود مسوولین پایگاه هم کمک می­کردند که روی بچه‌ها­ی جوان‌تر فشار نباشد.
 
بابایی وقتی مساله را مطرح کرد من هم توی جلسه بودم. وقتی گفت پانزده هزار پا و ۶۵ مایل و به رادار ابلاغ کرد کسی حق ندارد برود جلوتر و گرنه من بازخواست می­کنم. یکی از خلبان­‌ها که پرشور بود، کیومرث حیدریان، وقتی شنید شهید بابایی محدوده ایجاد کرد، خیلی ناراحت شد بهش برخورد، با لهجه کرمانشاهی شیرینش گفت: «ما برای همین روزها خلبان شدیم، پس بفرمایید دیگه چادر سر کنیم بشینیم توی خانه.»
 
شهید بابایی خیلی ناراحت شد، گفت: من غیرت شما را تحسین می­کنم ولی احساساتی نشوید, این از غیرت و شجاعت شماست من واقعا قبطه می­‌خورم. کشور به شما عزیزان نیاز دارد, ما دیگر خلبان نمی­تونیم آموزش بدهیم.
 
جنگ بود تازه شروع کرده بودند که می­‌خواستند استخدام کنند. خیلی از خلبان­‌هایی که الان فرمانده هستند استخدام آن موقع هستند, حالا آنها طول می­‌کشید تا بیایند خلبان بشوند، یعنی ده سال طول می­کشید, گفت ما دیگر خلبان نداریم، عراق دستش باز است، از همه­ دنیا بهش کمک می­کنند, خلبان­‌ها توی فرانسه آموزش می­بینند در پاکستان در مصر دارند آموزش میبینند, در روسیه آموزش می­بیند, ما هیچ جا.
 
گفت: ما به شما نیاز داریم، به ما موشک نمی‌دهند, هواپیما نمی‌دهند, ما هرچی از دست دادیم دیگه داده‌ایم, چیزی جایگزین نمی­شود. مخصوصا شماها برای ما ارزش دارید. ما شاید بتوانیم با یک بدبختی هواپیما تهیه کنیم ولی خلبان نمیتوانیم تهیه کنیم. شما باید بمانید ما نمی­‌دانیم جنگ چه قدر می­خواهد طول بکشد. شاید جنگ سال­ها طول بکشد. ما اگر خلبان­ها را از دست بدهیم دشمن هرجایی را که دوست داشته باشد شخم می­زند.
 
همه خلبان‌ها ایشان را می­‌شناختند, خوب ایشان تصمیم عاقلانه‌ای گرفته بودند چون نیروی هوایی عراق بسیار فعال شده بود، هواپیماهای جدید گرفته بود, به راحتی نفوذ میکرد, ولی خوب خیلی سخت بود هواپیمای عراقی می­آمدند در خاک ما به ما اجازه نمی­دادند برویم جلوتر, ما اعتراض هم می‌کردیم می‌گفتند ما دستور داریم.
 
البته بعد به همت برو بچه‌های جهاد نیرو آمدند یک تغییراتی روی هواپیما دادند. موشک­‌های جدید گذاشتند روی هواپیمای اف-۱۴ مثلاً موشک هاوک را که موشک ضد هوایی بود با تلاش بسیار زیاد با هماهنگی با دانشگاه­‌های کشور توانستند زیر بال هواپیمای تامکت نصب بکنند.,البته متأسفانه آخر جنگ بود، ولی یک کار ارزشمند بود. 
 
خاطرات تیمسار سرتیپ خلبان محمود انصاری